تسامح سركوبگر(از ديدگاه ماركوزه)


تسامح سركوبگر

در جامعه ليبرال كاملاً استقرار يافته ايالات متحده، آزادى بيان و تأليف حتى به تندروترين دشمنان جامعه اعطا مى شود، مشروط به اينكه آنان از كلمه به عمل و از گفتار به كردار عبور نكنند. ميتوان برای اين شيوه از تسامح و آزادى فريبكارانه و اغفال كننده نام "تسامح سركوبگر" را انتخاب نمود. در حقيقت، روش تسامح سركوبگر چيزی جز سرگرمی هاي فكری و لفاظی هاي آكادميك را در مخالفت با سرمايه داری مدرن و تكنوكراسی خُرد كننده برنمي تابد. اگر روزی كسی قدم در اجرايی كردن تئوری های ضد سرمايه داری و عدالت محورانه بردارد، هيچگونه تسامحی با او نخواهد شد چراكه امنيت سياسی و اقتصادی شبكه های فساد رسوب كرده در جامعه را برهم خواهد زد.

برگرفته از کتاب «تحمل سرکوبگر» نوشته هربرت مارکوزه.

جایگاه دین در نظریات زیگموند فروید ‏


 

نقش زیگموند فرويد اهميتي چنان وسيع دارد كه بحث ها و نظريه هاي او در بيشتر حوزه هاي علوم اجتماعي و انساني نفوذ دارد و ‏پژوهش مي شود. ، اما آنچه در اينجا به بحث ما مربوط مي شود، آراي فرويد درباره روان شناسي دين است. فرويد به جز آن كه در ‏باب ضمير ناخودآگاه انساني و كنش و منش رواني او سخن گفته، در باره دين، خاستگاه، معنا و انگيزه هاي روي آوردن آدميان به ‏دین نيز مباحثي آورده است. او خاستگاه دین را غرایز جنسی سرکوب شده ای می داند که به ضمیر ناخودآگاه رانده شده اند و به ‏صورت دین تجلی کرده اند. نظریات روانکاوی و دین شناسی فروید گرچه در ابتدا چالشهای بسیاری آفرید، اما امروزه به شدت نقد ‏شده است و اعتبار خود را از دست داده است. در این مقاله ابتدا زمینه های رشد نظریه فروید را بررسی می کنیم و سیر تحولی ‏نظریات او را مرور می نماییم و آنگاه به نقدهایی که بر نظریه او وارد شده است می پردازیم.‏

زمینه های رشد نظریه فروید:

فروید در خانواده ای یهودی متولد شد که پدرش تاجری بیوه بود که هنگام ازدواج دومش دو پسر بالغ داشت. فروید به عنوان یهودی محبت ‏واقعی به شهر وین عمدتاً کاتولیک را ناممکن می دانست ولی خانواده اش راحت زندگی می کردند. والدین فروید در مواردی نسبت به تعالیم ‏دین بی تفاوت بودند. در هفده سالگی وارد دانشگاه وین شد و در سال 1881(پس از 8 سال) دکترای پزشکی گرفت و مطالعاتش راجع به مغز ‏را آغاز کرد. در سالهای نخست پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی راجع به بیماری روانی داشت، آشنا شد که به زودی ‏دوست صمیمی فروید شد. سال 1885 نزد پزشک معروف فرانسوی جین-مارتین شارکو رفت تا اختلالات عصبی را فراگیرد. این ملاقات علاقه ‏همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیشتر برانگیخت. پس از بازگشت به وین کارش را درباره ناخوشی روانی ادامه داد. فروید با ‏رویکرد محاوره ای شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان پدید آورد و آن را روانکاوی نامید. او در کتاب «تعبیر خواب» خود مفهوم ‏‏«ناخودآگاه» را مطرح کرد و موجب انقلاب بزرگ فرویدی شد.. یکی از شرح حال نویسان او که او را به خوبی می شناسد، می گوید «او در تمام ‏زندگی یک ملحد طبیعی بود»‏ 

تحول نظریات فروید در باب دین:

از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت الگووار و آیینی انجام دهند و در هردو آیینها با سرکوبی غرایز اساسی همراه است. در رنجوری با سرکوبی غریزه جنسی و در دینداری با سرکوبی غریزه خود یا خودخواهی.

    نظریه معروف فروید:

‏ يکی از جنجالی‌ترين نظرات فرويد (که در واقع براساس خاطرات کودکی خودش شکل گرفته بود) اين بود که نياز جنسی محرک ‏اصلی بسياری از فعاليت‌های بشری است. او حتی رابطه فرزند و والدين را نيز بر همين اساس تعبير می‌کرد. این ادّعای او مبتنی ‏است بر اینکه غریزه‌ی جنسی یا لیبیدو (‏Libido‏) مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هر گاه تحریک ‏شد، ارضا شود. امّا از همان اوان کودکی، پدر و مادر به انسان یاد می‌دهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد. هر قدر سن بالاتر ‏می‌رود، اجتماع محدودیت‌های بیشتری پیش پای او می‌نهد، اما انسان تسلیم این محدودیت‌ها نمی‌شود. غریزه‌های جنسی در ‏مواجهه با این محدودیت‌ها سرکوب می‌شود و به ضمیر انسان بر می‌گردند؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می‌روند و در ‏ناخودآگاه به شکل عقده در می‌آیند. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده‌اند؛ یعنی این ‏غریزه‌ی سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی به صورت تعالیم دینی جلوه‌گر شده است.‏‏

    کتاب توتم و تابو:‏

فروید هم به تکامل داروینی معتقد است و هم به تکامل فکری و اجتماعی و سعی می کند در ویژگی فرهنگهای گذشته دنبال سرنخهایی برای ‏تمدن کنونی باشد. سپس به دو عمل اقوام ابتدایی یعنی توتم و تابو می پردازد. در مورد توتم یک قبیله تصمیم می گیرد خود را با حیوان یا ‏گیاه خاصی(توتم) پیوند دهد. در مورد دوم اشخاص یا اشیایی تابو می شوند که قبیله ای بخواهد آن را قدغن کند. کهن ترین تابوها، ممنوعیت ‏از مقاربت با خویشان و ازدواج با خانواده بی واسطه بوده است. دوم اینکه حیوان توتمی هرگز نباید کشته یا خورده شود. ‏

فروید در کتاب توتم و تابو زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می‌کند و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می‌کند. به نظر فروید، ‏انسان ابتدایی،‌در رمه‌ی آغازین زندگی می‌کرد. این رمه تشکیل می‌شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده‌ها را در انحصار ‏خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده‌ها دور نگه می‌داشت. روزی این پسران متحد شده پدر مسلط را کشتند و سپس ‏آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست ‏می‌آورند. بعد از مدتی، آنها از عمل خویش پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این ‏که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان «توتم» است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام ‏اعلام کردند، و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده‌های آزاد شده بر خود، از ثمرات پیروزی‌شان ‏چشم‌پوشی کردند. فروید این پدر کشی را «نخستین جنایت تاریخ» می‌نامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجه‌ی همین جنایت ‏می‌داند. برادران، آیین توتم را از این رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش ‏برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می‌گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه‌ی همه‌ی ادیان بشری قرار دارد. همه‌ی ادیان ‏بعدی در واقع کوشش‌هایی برای حل این مسئله‌اند و تنها از جهت مرحله‌ی فرهنگی که این کوشش در آن صورت می‌گیرد و راه ‏حل‌های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.

    کتاب آینده یک پندار:‏‏

‏ نخستین نکته‌ای که فروید بیان می‌کند توضیح واقعیت‌هایی است که هر کس درباره‌ی جهان و انسان می‌داند. انسان در دامن ‏طبیعت متولد می‌شود و رشد می‌کند. امّا جهان طبیعت گرچه نوع بشر را پدید آورده، نسبت به نوع انسان بی‌رحم است؛ زلزله‌، ‏طوفان، امراض گوناگون و … حیات او را تهدید می‌کنند. انسان‌ها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل ‏مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده‌اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی ‏باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوها است. بشر باید از امیال جنسی و طمع‌های فردی صرف ‏نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن‌های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی‌آورند. فروید ‏در قدم بعدی می‌گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده‌ایم: ما به هنگام ترس، حوادث ‏طبیعی و ... پدری داشتیم که به او پناه می‌بردیم و وجود او به ما قوت قلب می‌بخشید. صدای دلنواز او که می‌گفت: همه چیز به ‏خیر و خوبی منتهی می‌شود، ما را از ترس می‌رهانید. این تجربه‌ی دوران کودکی ما است. ولی حال که بالغ شده‌ایم. چه؟ به نظر ‏فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می‌کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی ‏می‌کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی‌کند و ‏مشکلات اجتماعی را فراموش می‌کنیم. فروید معتقد است آموزه های دینی نه حقایق الهام شده از سوی خدایند و نه نتایج منطقی مبتنی ‏بر شواهد قطعی علمی. بلکه ایده هایی هستندکه ویژگی اصلی شان این است که شدیدا مایلیم حقیقت داشته باشند. . او آزمون روش علمی را ‏تنها ملاک برای تعیین درستی و نادرستی می داند و اگر عقاید دینی از عهده این آزمون برنیایند، اوهام هستند. از نظر فروید، مومنان به هیچ ‏چیزی بیش از احساسات و شهود شخصی متوسل نمی شوند. لذا هرگز نباید به دین اعتماد کنیم. نباید مردان و زنان رشد یافته را وادار به ‏اطاعت از قوانین رفتاری کنیم که برای کودکان وضع می کنیم. فروید ادامه دین گرایی تا امروز را نشانه بیماری و روان رنجوری بشر می داند. ‏از نظر فروید افراد بالغ زندگی خود را با عقل و علم هدایت می کنند و نه با خرافات و عقیده. کتاب آینده یک پندار به صورت گفتگو با یک ‏منتقدِ طرفدار دینِ فرضی نوشته شده است. دفاع او از دین این است که باید براساس سنت به دین و خدا ایمان داشت و اگر دین که ریشه ‏اخلاق است نباشد، جامعه به خشونت و هرج و مرج کشیده می شود. درواقع او تنها نقدهایی را مطرح می کند که فروید در جهت پیشبرد ‏هدف خود به آنها پاسخ خواهد داد.‏

    کتاب تمدن و ناخرسندی های آن:‏‏

‏ در نظر فرويد بايد و نبايدهايي از عمق و ژرفاي فرهنگي تمدن برمي خيزد كه براي انسان مسئله ساز و دشواري آور مي شود. ما ‏در ژرفناي تمدن انسان جديد و اصولا فرهنگ انساني، در همه عرصه ها گرفتاري ها و بن بست هايي را مي بينيم كه گونه اي ‏تحميل به شخصيت و زيست رواني انسان به حساب مي آيند. اين رنج ها كه از اين زيست تمدني به وجود مي آيند، بشر را همواره ‏ميان يك دوگانگي دردسر ساز و رنج آور قرار مي دهند. در حقيقت يكي از سويه هاي تمدني و فرهنگي از نظر فرويد دين است. ‏دين، زاده روابط فرهنگي و عناصر دروني تمدن به شمار مي آيد.‏‏

    کتاب موسی و یکتاپرستی:‏‏

‏ فروید در این کتاب سعی دارد نشان دهد که مفاهیم و مقایسه های گرفته شده از روانکاوی چگونه در تبیین حوادث یهودیت کمک می کند ‏فروید ادعا می‌کند که حضرت موسی شاهزاده‌ای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون (‏Akhenaton‏) بود. اخناتون ‏کوشید به جای الهه های متعدد مصری، معبود واحدی – یعنی خدای خورشید آتن (‏Aten‏) ـ را جایگزین کند. اخناتون در این کار ‏توفیق نیافت تا اینکه بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. وقتی بعدها مردم او دچار ‏بداقبالی و سرگردانی شدند، خدایش را انکار کردند و خودش را کشتند. بعد از او دین او تحت الشعاع دین جدیدی قرار گرفت که مختص به ‏خدایی خشن به نام یهوه بود. بعدها نویسندگان یهودی موسی را از بنیانگذاران عقیده دوم دانستند. دین جدید روحانیت و اخلاق محض سابق ‏را با آیینهای خرافی و قربانیهای خون بار حیوانی جایگزین کرد. دین جدید موفق شد دین قدیم را کنار بزند. بعدها پیامبران یکتاپرست بزرگی ‏مثل عاموس و اشعیا و .... سعی کردند عقیده کهن را احیا کنند. آنها از مردم خواستند از شریعت اخلاقی سخت موسی پیروی کنند و در این ‏قلمروی یکتاپرستی بود که مسیحیت ظهور کرد. البته مصری بودن موسی، قتل او یا داشتن دو دین برای عبریان را از کتاب مقدس و تاریخی ‏نمی توان یافت. ولی اینها برای فروید مهم نبودند. او دوره حادثه، خفتگی و بازگشت سرکوفته ها را با سیر یهودیت تطبیق می دهد و شباهتی ‏بین یک فرد و یک جامعه برقرار می کند.‏

 

 

نقدهای فروید بر دین:‏‏

 حقيقت اين است كه مردمان در گروه ها، جوامع و اجتماعات گوناگون مي كوشند انديشه اي را به عنوان خدا ‏پرورش دهند و اين انديشه را حاكم بر حيات جمعي خود كنند. اين روح جمعي يا اين توهم اجتماعي باعث مي ‏شود كه بشر در زندگي خود احساس امنيت كند و اميال و خواسته هاي دروني خود را فرا فكني نمايد. پس اساس ‏دين، نوعی توهم براي گريز از نيروهاي قهار و غلبه كننده بر انسان است.‏

‏از نظر فرويد تفكر انتقادي و تحليلي خرد جمعي بشر كه منجر به تمدن سازي و حركت جوامع به سوي پيشرفت و ‏تمدن آفريني مي شود، با ابزار دين عقيم خواهد شد و اين مايه قدرت و توانايي بشر از كار خواهد افتاد و جاي آن را ‏انديشه هاي ديني خواهد گرفت كه در اساس با پيشرفت و تمدن سازي تناسبي ندارد.‏

دين باعث مي شود اخلاق پايه هاي سست و متزلزلي پيدا كند. از نظر فرويد، اگر اخلاق را بر بنياد دين و دينداري ‏قرار دهيم، به جهت اين كه دين همواره امري است مواجه شونده با شكاكيت و نيز امري است كه در طي تاريخ ‏تكامل بشري كمرنگ و بي رنگ مي شود، اخلاق را هم كمرنگ و بي رنگ و متزلزل كرده ايم.‏

گرچه خود فروید دیدگاهی کاملا منفی راجع به رفتار دینی داشت، ولی سایر رهبران روانکاوی و حتی مکاتب روانشناسی ‏معاصر مایلند دیدگاه او را به دیدگاه های همدلانه تر خود درباره دین وفق دهند. شاخص ترین شخصیت این سنت یعنی کارل ‏یانگ، دین را مجموعه ای پیچیده از تصورات و ایده ها می داند که مجموعا به نوع انسان تعلق دارد و در اسطوره، فرهنگ، ‏ادبیات و فلسفه تجلی می کند. نه به عنوان روان رنجوری بلکه بعنوان بیان سالم انسانیت ژرف و صحیح.‏

نقدها و ایرادهای وارد بر نظریات فروید:

o   تفسير طبيعت گرايانه فرويد از دين قابل قبول نیست چون طبيعت گرايي، تنها بخشي از تجربه را مي گيرد و آنرا به عنوان كل واقعيت به نمايش مي گذارد. فروید از اصول روانکاوی خود در مطالعه دین استفاده می کند. درحالیکه اعتبار علمی بسیاری از این اصول حتی در مورد فرد، مورد تردید قرار گرفته است. از طرفی به کارگیری این اصول درباره پدیده های اجتماعی نیز جای بحث زیاد دارد. برای مثال نوع رابطه بین فرزندان و والدین که براساس عقده اودیپ به تصویر می کشد، برای هیچ انسان سالمی قابل قبول نیست. از طرفی فروید از یک روح اجتماعی مشابه روح فردی سخن می گوید ولی توضیح نمی دهد که قرارگاه این روح جمعی کجاست و چگونه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. اگر مراد او از روح جمعی همان ارزشهای مشترک و وجدان جمعی باشد، نمی توان پذیرفت که این روح براساس قواعد روانکاوی فروید عمل کند. مثلا افکار و عواطف سرکوفته در ناخودآگاه و بروز آن بعد از سالها یا قرنها را چگونه میتوان به وجدان جمعی نسبت داد؟

o   فرويد چنانچه خودش هم قبول دارد، از درك تجربه هاي جذبه اي و عرفاني ناتوان بوده، حال آنكه اين تجربه ها در نظر بسياري از مردم منشا احساسهاي ديني هستند.

o   يونگ در نقد نظريه جنسي فرويد ميگويد: عقيده مزبور تنها بيان كننده جنبه اي از واقعيت است زيرا انسان تنها تحت فشار غريزه جنسي نيست و غرايز ديگري نيز وجود دارد. مثلادر زيست شناسي، غريزه تغذيه به اندازه غريزه جنسي داراي اهميت است. در جوامع ابتدايي، هرچند جنسيت نقش خود را دارد، ولي تغذيه جاي بسيار بزرگتري را اشغال مي كند و غذا مهمترين كشش ميل انسان ابتدايي است. جوامع ديگري نيز وجود دارد -منظور جوامع متمدن است- كه در آن قدرت نقش بسيار بزرگتري تا جنسيت ايفا ميكند. درست است که غریزه جنسی در جوانی نیرویی مهم در وجود انسان است که می تواند برخی رفتار و حرکات او را تحت تاثیر قرار دهد و به همین دلیل است که اسلام توجه خاصی به آن مبذول داشته است و برای رفع آن راهکارهای عملی روشنی ارائه داده است، فطرت تعالی طلبی انسان که به صورت دین تجلی یافته است نیز یکی از کشش های درونی انسان است. چگونه می توان میل جنسی را مسلط بر این میل فطری دانست. فروید نیز صرفاً ادعا می کند  و دلیلی ارائه نمی کند.

o   فروید می خواست اصول روانکاوی خود را از سطح فردی فراتر برده و به طور کامل درباره جامعه، فرهنگ و تمدن بکار گیرد. برای همین دنبال مواردی رفت که دیدگاه او را تایید کند. مثلا همه اقوام ابتدایی توتم نمی پرستیدند. برای اشکال پیشرفته تر هم سراغ مسیحیت می رود. در حالیکه ادیانی هستند که خدای آنها فاقد ویژگی جنسیت است و ادیانی هستند که به خدا یا خدایان مونث معتقدند. خود فروید در جواب پرسش از الهه ها می گوید «این سوالی است که پاسخی برای آن ندارم»[1] به قول همیلتون، گوناگونی دین در فرهنگ‌های متفاوت جهان چنان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگی‌های جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است.

o   فروید رمه‌ی آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده‌اند، ولی هر دو نظر باطل است. اوّلاً هیچ شواهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمه‌ی آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمه‌وار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همه‌ی ماده‌ها را در انحصار خود ندارد. ثانیاً هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دین‌های دیگر از تکامل آن برخاسته‌اند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانه‌ای بیش نیست. داستان گلّه نخستین و قتل پدر نخستین به تعبیر ایوانز پریچارد «قصه پریان» است.

 

o   فروید چنین تصور می‌کرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه بر می‌گردد. بر این اساس می‌گفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخود آگاه می‌رود و سپس به صورت شعر و یا هنر و یا دین، تجلّی می‌کند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفته‌اند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریخته‌اند.

o  از نظر جان مك كوآري در صلاحيت روان شناسي دين نيست كه بكوشد يا بخواهد درستي و اعتبار و صحت عيني و خارجي اديان را بررسي كند. باورهاي ديني هم ريشه هاي فردي وهم ريشه هاي اجتماعي دارد و روان شناس نمي تواند بدون استقلال عقلاني به طرد يا رد اين گونه مفاهيم بپردازد.

o  آرا و انديشه هاي فروید در مورد يهوديت و مسيحيت مبتني بر تصوري تقريباً بي اساس درباره تاريخ حيات موسي است و گفته های او در این مورد از دید تاریخی اثبات شده نیست.

o   فروید در کتاب توتم و تابو به گلّه نخستین و جدال پدر با فرزندانش اهمیت فوق العاده ای می دهد. او این قصه را منشأ پیدایش هنجارهای نخستین در جوامع ابتدایی بشر می داند. درحالیکه خود قصه بیانگر وجود حجم وسیعی از هنجارها در میان گلّه نخستین است. مثلا توافق پسران می تواند بدون وجود هیچگونه ارزش و هنجاری میان آنها شکل گیرد و عملی شود؟ هر توافق جمعی مبتنی بر هنجارهایی است که قبلا توسط گروه پذیرفته شده است. در حالیکه فروید این قصه را منشأ ابتدایی ترین هنجارها مثل ممنوعیت قتل و حرمت مقاربت با خویشان می داند.

جمع بندی:

با اینکه فروید توانست در زمینه ی روانشناسی، با نبوغ و مطالعات خود راهکارها و پژوهشهای نوینی را پایه ریزی کند، اما نگاه او ‏به دین، نگاهی سطحی و در محدوده ی علم روانشناسی باقی ماند. این در حالیست که شناخت دین خصوصا دین اسلام و آموزه های ‏وحیانی، نیازمند ذهنی است که افق اندیشه هایش فراتر از دنیای ماده و روابط حاکم بر آن باشد. ‏

منبع:زندگی و کار زیگموند فروید، ارنست جونز، 1953 - 1957

خانم کارن هورنای، در سال 1885 در هامبورگ آلمان متولد شد. پدرش ناخدای کشتی و مردی مذهبی و کج‌خلق بود. او از مادرش که زنی روشن‌فکر و سرزنده بود چندین سال مسن‌تر بود. مادرش این موضوع را نزد کارن فاش ساخته بود که آرزوی مرگ شوهرش را دارد، زیرا از ترس این که مبادا بی‌شوهر بماند با وی ازدواج کرده بود. کودکی هورنای، اصلا تعریفی نداشت. مادرش او را طرد می‌کرد و برادر بزرگترش را بیشتر دوست می‌داشت. به همین خاطر، کارن به پسر بودن او حسادت می‌ورزید. پدرش نیز قیافه و هوش او را پیوسته تحقیر می‌کرد و در او احساس حقارت، بی‌ارزشی و خصومت به وجود می‌آورد. این فقدان محبت پدر – مادری، چیزی را که بعدها "اضطراب اساسی" نامید در او پرورش داد که این نمود، نفوذ تجارب شخصی او بر نظریه شخصیتش می‌باشد.

  با آغاز 14 سالگی، هورنای چند بار عاشق شدن را تجربه کرد و برای رسیدن به عشق و پذیرندگی که در خانواده نداشت بسیار تلاش کرد و نشر روزنامه‌ای را آغاز کرد که آن را "سازمان بکر برای ابر باکره‌ها" نامید.

  هورنای با وجود مخالفت‌های پدرش وارد دانشکده پزشکی دانشگاه برلین شد و در سال 1913 دکتری پزشکی خود را دریافت کرد. او ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. او یک دوره طولانی آشفتگی هیجانی را پشت سر گذاشت. در این مدت او به شدت ناخشنود و افسرده بود و از ناراحتی معده رنج می‌برد. او در روابط جنسی با همسرش دچار مشکل بود و درگیر چند ماجرای عشقی شده بود. او در سال 1927 از همسرش جدا شد و تا پایان عمر برای پذیرفته شدن تلاش می‌کرد. طولانی‌ترین و گرمترین رابطه عشقی هورنای با اریک فروم روانکاو بود. وقتی این رابطه به هم ریخت او در هم شکست. برای درمان افسردگی و مشکلات جنسی‌اش تحت روان‌کاوی قرار گرفت. در طول درمان، روانکاو فرویدی‌اش به او گفت که تلاش وی برای عشق و میل شدیدش به مردان نیرومند از تمایلات ادیپی دوران کودکی او نسبت به پدر مقتدرش ناشی شده است.

  هورنای از 1914 تا 1918 در انستیتوی روان‌کاوی برلین به تحصیل در روان‌کاوی سنتی پرداخت. او در سال 1919 طبابت خصوصی‌اش را آغاز کرد و به عضویت هیأت علمی انستیتو درآمد. او مقالات زیادی درباره مسائل شخصیتی زنان نوشت و در آن‌‌ها با برخی از مفاهیم فرویدی مخالفت کرد. در سال 1932 به عنوان مدیر وابسته انستیتوی روان‌کاوی شیکاگو به ایالات متحده آمریکا رفت و ضمن اشتغال به طبابت در انستیتوی روان‌کاوی نیویورک به تدریس پرداخت اما نارضایتی فزاینده او از نظریه سنتی فرویدی او را بر آن داشت که از این گروه جدا شود. او انستیتوی روان‌کاوی آمریکا را در نیویورک تأسیس کرد و تا پایان عمر نیز بر ریاست آن باقی ماند.

  هورنای یکی از طرفداران اولیه نهضت آزادی زنان است و دیدگاه‌های او در این زمینه با دیدگاه‌های معاصر پیوندی قوی دارد. او نخستین زنی بود که در کنگره بین المللی روان‌کاوی مقاله‌ای درباره روان‌شناسی زن ارائه داد. در سال‌های دهه 1930 هورنای بین زن سنتی که هویت خود را در ازدواج و مادر شدن جستجو می‌کند و زن امروزی که از طریق حرفه به جستجوی هویت خویش می‌گردد تمایز قائل شد. او برای این که زنان دارای حق رأی باشند و بتوانند بر محدودیت‌های جامعه مردسالار غلبه کنند با تمام نیرو مبارزه کرد.

 

نظریه هورنای

  هورنای بر خلاف فروید، نقش برتر عوامل جنسی را انکار کرده و از اعتبار نظریه ادیپی او انتقاد می‌کرد. او مفهوم لیبیدو و ساختار شخصیت فرویدی را کنار گذاشت. او بیان کرد که مردان در اثر "غبطه رحم" برانگیخته می‌شوند. یعنی مردان به سبب ناتوانی‌شان در زاییدن فرزند به زنان غبطه می‌خورند. این غبطه رحم در مردان به صورت ناهشیار و از طریق رفتارهایی چون تحقیر زنان، کم بها دادن به زنان و پایین نگه داشتن پایگاه آن‌ها جلوه‌گر می‌شود. به عقیده هورنای، مردان با انکار تساوی حقوق زن و مرد و به حداقل رساندن فرصت‌های آنان برای خدمت به جامعه و پیشرفت می‌کوشند تا برتری خود را حفظ کنند و زمینه‌ساز این‌گونه رفتارهای آن‌ها احساس حقارت ناشی از غبطه رحم است.

  هورنای بر خلاف فروید، انسان را محکوم به رنج بردن و ویران‌گری نمی‌دانست. به عقیده او بشر استعداد این را دارد که قابلیت‌هایش را رشد دهد و به انسانی شایسته تبدیل شود. او در نظریه‌اش الگویی از شخصیت را مبتنی بر عوامل اجتماعی معرفی کرد که تأثیر عوامل مادرزادی در آن بسیار اندک بود. هورنای معتقد بود اگر در خانواده کودک تفاهم، احساس ایمنی، محبت، گرمی و صمیمیت وجود داشته باشد از پیدایش روان‌رنجوری پیشگیری می‌شود. در اینجا به چند مفهوم اصلی در نظریه هورنای اشاره می‌کنیم.

اضطراب اساسی

  مفهوم بنیادی نظریه هورنای "اضطراب اساسی" است که به صورت "احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومت‌گر است" تعریف می‌کنند. به عقیده وی هر چیزی که رابطه مطمئن بین کودک و والدین را مختل کند می‌تواند اضطراب ایجاد کند. بنابراین اضطراب اساسی مادرزادی نیست و تحت تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی همچون نگرش سلطه‌گرانه، فقدان حمایت، فقدان محبت و رفتارهای متغیر می‌باشد. کودک درمانده در دنیای تهدید کننده در جستجوی امنیت خاطر است و تنها نیروی محرک رفتار انسان نیاز به سلامت، امنیت و رهایی از ترس است.

  به نظر هورنای، شخصیت می‌تواند در سراسر عمر تغییر کند و هیچ چیز در رشد کودک کلیت ندارد. او بر شیوه رفتار والدین و پرستاران با کودک در حال رشد توجه می‌کند و بیان می‌دارد که هر گونه گرایش کودک نتیجه رفتارهای اطرافیان است و همه چیز به عوامل محیطی و اجتماعی وابسته است.

 

نیازهای روان رنجوری

  اضطراب اساسی، از رابطه والدین – کودک به وجود می‌آید. هنگامی که این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط ظاهر می‌گردد کودک تعدادی از راهبردهای رفتاری را برای مقابله با احساس ناامنی و درماندگی در خود پرورش می‌دهد. اگر هر یک از این راهبردهای رفتاری به صورت بخش تثبیت شده شخصیت او درآید یک نیاز روان رنجوری یا نوروتیک نامیده می‌شود که در واقع یک شیوه دفاع در برابر اضطراب است. او نیازهای روان رنجوری را در سه طبقه دسته‌بندی کرد:

1. شخصیت تسلط‌گر: نیاز به حرکت به سوی مردم، نیاز به تأیید و محبت و نیاز به مونس غالب از مشخصه این دسته است. حرکت به سوی مردم با قبول درماندگی و کوشش برای جلب محبت دیگران میسر می‌شود.

2. شخصیت جداشده: دوری جستن از مردم، استقلال و کمال از جمله نیازهای اوست. دوری جستن از مردم مستلزم دور ماندن از دیگران و اجتناب از هرگونه موقعیت وابستگی است.

3. شخصیت پرخاش‌گر: حرکت علیه مردم، ابراز نیاز برای رسیدن به قدرت، استثمار دیگران، کسب حیثیت، برخورداری از تحسین و پیشرفت از جمله نیازهای او به شمار می‌رود. لازمه حرکت بر علیه مردم خصومت، طغیان و پرخاش‌گری است.

 

خودپنداره آرمانی

  خودپنداره آرمانی، تصویر غلطی از شخصیت آدمی را ارائه می‌دهد و مانند نقاب ناکامل و گمراه کننده‌ای است که مانع از آن می‌شود که افراد روان‌رنجور، خود واقعی‌اش را شناخته و آن را بپذیرند. روان‌رنجوران با زدن این نقاب بر چهره وجود تعارضات درونی خود را انکار کرده و خود را برتر از آن می‌بینند که واقعا هستند.

 

 

 ده خطای شناختی از نظر الیس:

امروزه بسیاری از افراد در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین است. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها  باشد.

 

 

 

به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت،    پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی  و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است.

انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا  خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است،  در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب  که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.

@خطای اول: تفکر همه یا هیچ

در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند.  به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند  یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند.  این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.

 

@خطای دوم:تعمیم مبالغه آمیز

افرادی که  این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد  به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند .  

 

@خطای سوم: فیلتر ذهنی

افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت  را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند.  شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره  تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی  در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید،  تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.

 

@خطای چهارم: بی توجهی به امر مثبت

افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه  نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال  نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که  یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت  کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.

 

ادامه نوشته

آلفرد آدلر (۱۹۳۷-۱۸۷۰) از روانشناسان بنام اتریشی بود

آدلر معمولاً به عنوان نخستین پیشگام گروه روانشناسی اجتماعی در روانکاوی تلقی می‌شود، زیرا در ۱۹۱۱ از فروید جدا شد. او نظریه‌ای را تدوین کرد که «علایق اجتماعی» در آن نقش عمده‌ای را ایفا می‌کند و او تنها روانشناسی است که یک گروه چهار نفری تشکیل داد که به نام او نامیده می‌شود

 ویرایش زندگی آدلر

آدلر در یک خانواده ثروتمند که در حومه وین، اتریش، زندگی می‌کردند به دنیا آمد. کودکی او با بیماری، حسادت برادر بزرگ‌تر و طرد شدن از سوی مادرش مشخص شده بود. او خود را شخصی زشت و کوچک اندام تلقی می‌کرد. آدلر نسبت به پدرش بیش از مادرش احساس نزدیکی می‌کرد و شاید مانند یونگ، بعدها به این دلیل با مفهوم عقده ادیپ مخالفت کرد که در تجارب دوره کودکی‌اش انعکاسی نداشت. آدلر در کودکی با جدیت تمام کار می‌کرد تا نزد همسالانش محبوبیت به دست آورد و به تدریج که بزرگ‌تر شد، به احساس عزت نفس و پذیرش از سوی دیگران دست یافت که در میان افراد خانواده‌اش سراغ نداشت

آدلر در ابتدا دانش‌آموز ضعیفی بود، به اندازه‌ای ضعیف که معلمی به پدرش گفت که این پسر برای هیچ شغلی جز شاگرد کفاشی مناسب نیست. اما آدلر با پشتکار و فداکاری خود را از پایین‌ترین سطح کلاس بالا کشید. هم از نظر اجتماعی و هم از نظر تحصیلی سخت تلاش کرد تا بر عقب‌ماندگی‌ها و حقارت‌هایش غلبه کند و بدین‌ترتیب برای نظریه آینده‌اش دایر بر اینکه شخص باید نقاط ضعفش را جبران کند نمونه‌ای شد. توصیف احساس‌های حقارت، که بعدها بخش اصلی نظام او را تشکیل داد، بازتاب مستقیم تجارب اولیه خود اوست، دینی که آدلر آزادانه به آن اعتراف کرد

آدلر در چهار سالگی، هنگامی که از دست و پنجه نرم کردن با ذات‌الریه‌ای که او را تا دم مرگ برده بود بهبودی حاصل کرد، تصمیم گرفت پزشک شود. درجه دکتری پزشکی خود را در ۱۸۹۵ از دانشگاه وین دریافت کرد. پس از گرفتن تخصص چشم‌پزشکی و سپس اشتغال در پزشکی عمومی، به روانپزشکی روی آورد. در ۱۹۰۲ شرکت در نشست‌های بحث گروهی هفتگی فروید را به عنوان یکی از چهار عضو مجاز آغاز کرد. گرچه از نزدیک با فروید کار می‌کرد، رابطه شخصی با یکدیگر نداشتند. یکبار فروید گفته بود که آدلر حوصله‌اش را سر می‌برد

آدلر در چند سال بعد نظریه‌ای درباره شخصیت تدوین کرد که از بسیاری جهات با نظریه فروید تفاوت داشت و تأکید فروید بر عوامل جنسی را آشکارا مورد انتقاد قرار داد. در ۱۹۱۰ فروید ریاست انجمن روانکاوی وین را به نام او کرده بود تا اختلافات فزاینده بین آن دو از میان برداشته شود، اما در ۱۹۱۱، انشعاب اجتناب‌ناپذیر کامل شد. این انشعاب تلخ بود. بعدها آدلر فروید را کلاهبردار توصیف کرد و روانکاوی او را «کثیف» خواند [۱]. فروید از آدلر به عنوان «نابهنجار» و «دیوانه شهرت» یاد می‌کرد

آدلر در جنگ جهانی اول به عنوان پزشک در ارتش خدمت کرد و پس از آن کلینیک‌های راهنمای کودکان را در مدارس وین سازماندهی کرد. در سال‌های دهه ۱۹۲۰ نظام روانشناسی اجتماعی وی که خود آن را روانشناسی فردی می‌نامید پیروان زیادی پیدا کرد. در ۱۹۲۶ آدلر نخستین بازدید از چندین بازدید خود از آمریکا را انجام داد و هشت سال بعد به استادی روانشناسی بالینی در دانشکده پزشکی لانگ‌آیلند (نیویورک) منصوب شد. وی درحالی که برای ایراد سخنرانی پر حرارت در سفر بود، در آبردین، اسکاتلند درگذشت

فروید در پاسخ به نامه دوستی که مرگ آدلر به شدت متأثرش کرده بود نوشت، «من معنای دلسوزی شما برای آدلر را نمی‌فهمم. برای یک پسر یهودی که از حومه وین خارج می‌شود مرگ در آبردین به خودی خود یک موقعیت بی‌سابقه و دلیلی است بر اینکه تا چه اندازه پیش رفته‌است. دنیا در برابر مخالفتش با روانکاوی پاداش خوبی به او داد»

 

 

درک چگونگی آموختن رفتارهای تازه، یکی از جذاب‌ترین و در عین حال ریشه‌ای‌ترین زمینه‌های تحقیق در روان‌شناسی بوده است که پیشینه نظریه‌پردازی درباره آن به قرن‌ها پیش باز می‌گردد.

چگونه یاد می‌گیریم که با دیگران رفتار کنیم؟ قوانین و ارزش‌های اجتماعی چگونه در انسان نهادینه می‌شوند؟ و رفتارهای جدید چگونه شکل می‌گیرند؟

آلبرت بندورا با نظریه «یادگیری اجتماعی» (Social Learning) خود به پرسش‌هایی کلیدی در روان‌شناسی پاسخ گفت که اکنون پس از چند دهه به یکی از پایه‌های روان‌شناسی نوین بدل شده است.

به دلیل همین تحقیقات و نظریات برجسته، وی به عنوان برنده جایزه روان‌شناسی گراومیر که هر سال به یکی از روان‌شناسان برجسته تعلق می‌گیرد، اعلام شد.

جایزه سال ۲۰۰۸ روان‌شناسی گراومیر در حالی به وی تعلق گرفت که از وی به عنوان برجسته‌ترین نظریه‌پرداز روان‌شناسی معاصر که در قید حیات است، یاد می‌شود.

این جایزه که در سال ۱۹۸۴ در دانشگاه لوییز ویل در شرق آمریکا پایه‌گذاری شده است، به کسانی که در رشته‌های مختلف علوم انسانی به گونه‌ای برجسته فعالیت داشته‌اند، اهدا می‌شود.

از جمله برندگان سال‌های پیشین این جایزه می‌توان به آرون بک، پایه‌گذار مکتب شناخت درمانی اشاره کرد که ۴۵۰ مقاله علمی و ۱۷ کتاب در این زمینه از وی منتشر شده است.

جایزه ۲۰۰ هزار دلاری سال ۲۰۰۸ گراومیر از میان ۳۱ نامزد از پنج کشور جهان به آلبرت بندورا روان‌شناس کانادایی که بیش از نیم‌قرن است ساکن آمریکا است، تعلق گرفت. وی در رده‌بندی که در سال ۲۰۰۲ انتشار یافت، چهارمین روان‌شناس برجسته تاریخ این علم پس از ب.اف.اسکینر، ژان پیاژه و زیگموند فروید نام گرفت.

آلبرت بندورا در دهه ۷۰ هنگامی که با نظریه یادگیری اجتماعی خود انقلاب شناختی را فراگیر کرد

آلبرت بندورا که به خاطر ارائه نظریه یادگیری اجتماعی‌اش در دهه ۷۰ شهرت یافت، با این نظریه رفتارگرایی را به شناخت‌درمانی که به تازگی ارائه شده بود، پیوند زد و یکی از مهم‌ترین رویکردهای روان‌شناسی در اواخر قرن بیستم را شکل داد که پیدایش رفتاردرمانی شناختی را در پی آورد، مکتبی که امروزه از هر سه روان‌شناس بالینی در آمریکا، دو نفر خود را متکی به آن می‌بینند.

به اعتقاد بندورا، آموزش و فراگیری رفتارهای جدید در انسان، بیشتر از آن که از طریق یادگیری مستقیم و کلاسیک رخ دهد، از طریق الگوسازی از روی رفتارهای دیگران رخ می‌دهد.

آزمایش مشهور او در دهه ۶۰ با «عروسک بوبو» امروز به یکی از متون کلاسیک روان‌شناسی بدل شده است، او در این سلسله آزمایش‌ها، به کودکان فیلمی را نشان می‌داد که مربی مهدکودک، در حال کتک زدن عروسکی به نام بوبو بود. پس از تماشای فیلم، کودکان در ضمن بازی خود، به طور مرتب همین عروسک را کتک می‌زدند.

وی به این ترتیب نظریه «یادگیری مشاهده‌ای» (observation learning) خود را مطرح کرد و گفت که این شیوه یادگیری، یکی از مؤثرترین و فراگیرترین روش‌های یادگیری رفتاری است که به ویژه از طریق رسانه‌هایی چون تلویزیون و سینما شکل می‌گیرند.

 

صحنه‌ای از آزمایش مشهور عروسک بوبو

بندورا بر خلاف رفتارگرایان، معتقد است که یادگیری لزوماً منجر به تغییر رفتار نمی‌شود. مردم می‌توانند اطلاعات جدیدی را فرا بگیرند؛ بدون آن که تغییری در رفتارهای آشکارشان رخ بنماید.

بسیاری از روان‌شناسان معتقدند مقاله «خود-کارآیی به سوی یک نظریه هم‌سان برای تغییر رفتار» آلبرت بندورا که در سال ۱۹۷۷ منتشر شد، یکی از پایگاه‌های انقلاب شناختی در روان‌شناسی در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ را بنا کرد.

بندورا در این مقاله که بعدها در کتاب‌ها و مقالات دیگری نیز شرح و بسط یافت، نظریه «خودکارآیی» (Self-Efficacy) خود را مطرح کرده است که به گفته خودش، اعتقاد فرد به قابلیت‌های خود در سازمان‌دهی و انجام یک رشته فعالیت‌های مورد نیاز برای اداره‌ی خود در شرایط و وضعیت‌های مختلف است.

افرادی که دارای حس قوی خود-کارآیی باشند:

• به مسائل چالش‌برانگیز به صورت مشکلاتی که باید برآن‌ها غلبه کرد، می‌نگرند.

• علاقه عمیق‌تری به فعالیت‌هایی که در آن‌ها مشارکت دارند نشان می‌دهند.

• تعهد بیشتری نسبت به علایق و فعالیت‌هایشان حس می‌کنند.

• و به سرعت بر حس یأس و نومیدی چیره می‌شوند.

کسانی که حس خود-کارآیی ضعیفی داشته باشند:

• از کارهای چالش‌برانگیز اجتناب می‌کنند.

• عقیده دارند که شرایط و وظایف مشکل، خارج از حد توانایی و قابلیت آن‌هاست.

• بر روی ناکامی‌های شخصی و نتایج منفی تمرکز می‌کنند.

• و به سرعت اعتماد خود نسبت به قابلیت‌ها و توانایی‌های

شخصی‌شان را از دست می‌دهند. (بندورا ۱۹۹۴)

 

 

آلبرت بندورا و دو نوه‌اش در حال حباب‌بازی

آلبرت بندورا در چهارم دسامبر ۱۹۲۵ در روستایی در ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. لیسانس روان‌شناسی خودرا از دانشگاه بریتیش کلمبیا گرفت و سپس به دانشگاه آیوا در آمریکا رفت و فوق‌لیسانس و دکترای خود را از آن‌جا گرفت و به عنوان عضو هیأت علمی در همان دانشگاه مشغول به کار شد. پس از آن به دانشگاه استنفورد رفت و از سال ۱۹۵۳ به بعد به عنوان استاد روان‌شناسی این دانشگاه فعالیت کرده است.

وی در سال ۱۹۷۴ به عنوان رییس انجمن روان‌شناسی آمریکا انتخاب شد؛ زمانی که به تازگی نظریه یادگیری اجتماعی خود را منتشر کرده بود و کتاب‌ها ، مقالات و تحقیقاتش به شدت مورد توجه روان‌شناسان قرار گرفته بود.

اولین کتابش را در سال ۱۹۵۹ بر پایه تحقیقاتش با عروسک بوبو با عنوان «پرخاش‌گری نوجوانان» منتشر کرد که بر مبنای آن، در سال ۱۹۷۳ کتاب دیگری با عنوان «پرخاش‌گری: یک تحلیل یادگیری اجتماعی» نوشت.

کتاب مشهور «یادگیری اجتماعی» بندورا به فارسی نیز ترجمه شده است و نظریات وی در پایان‌نامه‌های دانشگاهی بسیاری در ایران مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است.

بندورا که با صدها مقاله خود، برجسته‌ترین روان‌شناس زنده جهان خوانده شده است، کمی پس از اعلام اهدای این جایزه به وی و تأکید بر آن که چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم بوده است، با خنده به خبرنگاران گفت: «ولی از فروید، اسکینر و پیاژه به تازگی چیزی منتشر نشده است!» 

وی گفت هنگامی که خبر دریافت مهم‌ترین جایزه مادی روان‌شناسی را به همسرش داده است، همسرش به وی گفت که بهتر است بار دیگر تعداد صفرها را بشمارد تا مطمئن شود که واقعاً مبلغ مورد نظر ۲۰۰ هزار دلار است.

بندورا گفت که از دریافت این جایزه خشنود شده است؛ اما روان‌شناسان بسیار دیگری هم هستند که به تحقیقات برجسته‌ای در این رشته پرداخته‌اند. در نتیجه دریافت این جایزه برای وی همراه با شگفتی بوده است.

آلبرت بندورا در اولین مصاحبه مطبوعاتی‌اش پس از اعلام اختصاصی این جایزه گفت که همواره احساس می‌کرده است بین نظریه‌پردازی در روان‌شناسی و زندگی روزمره ارتباطی وجود ندارد. شاید نظریات و تحقیقات بندورا بیش از هر روان‌شناس دیگری در دهه‌های اخیر این پل ارتباطی را بنا کرده باشد.

منبع:

http://motarjem-mm.blogfa.com

 

مشاهیر روانشناسی

 

کارل گوستاو یونگ ( Carl Gustav Jung)‏ (۱۸۷۵ -۱۹۶۱)

تصویر:Jungsm.jpg

روان‌شناس و متفکر سوئیسی که به خاطر فعالیت‌هایش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتش تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی معروف است. یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‌گذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می‌کنند به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته یونگ تکمیل کرده است.»

 تولد و کودکی

او در ۲۶ ژانویه ۱۸۷۵ در کسویل سوییس متولد شد. او تنها پسر یک کشیش پروتستان انجیلی اصلاح‌طلب سوییسی بود و خانواده او غرق مذهب بود. هشت عمو و پدربزرگ مادری یونگ همگی کشیش بودند. بنابر نظری خاندان پدری یونگ به گوته شاعر آلمانی می‌رسد، او در جایی خود را نسبتاً سوئیسی می‌داند زیرا قدمت ملیت سوئیسی خانواده‌اش به صد سال نمی‌رسد. اولین زمین بازی یونگ گورستان کلیسا بود .

یونگ در دوازده سالگی به دلیل بیماری صرع که دوره‌هایی از حالت غش را منجر می‌شد به نحوی از رفتن به مدرسه شانه خالی می‌کرد، اما با اراده خود از این سرگیجه و غش و ضعف خلاص شد. او به تدریج به مردی قدبلند، خوش‌صورت و ورزشکاری نیرومند تبدیل شد که این صفات همراه با قهقهه‌های شادمانه و عشق به زندگی به او حضور فیزیکی قابل توجه و جذبه‌ای بسیار، به ویژه در ارتباط با زنان، داد.

جوانی و دوران تحصیل در دانشگاه

در جوانی مجذوب علم و فلسفه شد و دانشگاه بازل برای تحصیل در رشتهٔ پزشکی به او بورس داد. در سن بیست سالگی پدرش درگذشت و خانواده‌اش مجبور به ترک خانه کشیشان شدند و به بات‌میتگرمیل نزدیک بازل نقل مکان کردند.

یونگ به عضویت انجمن مناظرات دانشگاه در آمد. او در مباحثات و وصله‌پیله‌کردن‌های عقلانی پیشرفت فوق‌العاده‌ای داشت. یونگ در یک «تابش شهودی» پی برد آموزه‌ای که او دنبالش می‌گردد روان‌پزشکی است.

یونگ بیش از دو سال در جلسات احضار روح شرکت می‌کرد که این جلسات موضوع آماده‌ای برای تحقیقات او بود و موضوع پایان‌نامه دکتری یونگ در سال ۱۹۰۲ شد. در این سال نظریات روان‌پزشکی به دست شارکو و فروید بسط یافت. یونگ کارآموزی‌اش را در روان‌پزشکی از دسامبر ۱۹۰۰ به عنوان دستیار بیمارستان بورگهولتزلی از درمانگاه‌های وابسته به دانشگاه زوریخ آغاز کرد. او طی مدت نه سال در بورگهولتزلی در برنامهٔ پیشگام تجربی روانشناسی تحت سرپرستی اوژن بلویلر رییس بیمارستان فعال شد. تحقیقات بلویلر حول مسئله اسکیزوفرنی بود بلویلر در این زمان به تحقیقات فروید دربارهٔ ضمیر ناخودآگاه و روان‌زدایی اختلالات گرایش پیدا کرده بود.

یونگ از گالوانومتر برای اندازه‌گیری حالات روانی از راه پاسخ‌های پوستی و غده‌های عرقی استفاده نمود، دستگاهی که امروزه به آن دروغ یاب می‌گویند. او در آن زمان مشغول تحقیق در آزمون ربط کلمات و تأثیر آن بر بیماران روانی و تبه‌کاران بود. کوشش‌های یونگ در این زمینه باعث شهرت او به خصوص در امریکا شد .او درسال ۱۹۰۵ پزشک ارشد بورگهولتزلی و مدرس دانشکده طب در دانشگاه زوریخ گردید .

 ازدواج

یونگ در ۱۴ فوریه ۱۹۰۳ با اما روشنباخ (۱۹۵۵-۱۸۸۲) ازدواج کرد. «اما» از یک خانواده آلمانی-سوییسی و زنی تحصیل‌کرده، زیبا و محبوب بود. او دختر یک کارخانه‌دار ثروتمند بود و این باعث آزادی یونگ از لحاظ مالی شد.

 یونگ و فروید

او در سال ۱۹۰۶ نسخه‌ای از نتایج کارهای خود را برای فروید فرستاد. مکاتبه و دوستی آن دو تا سال ۱۹۱۳ ادامه یافت. اولین دیدار یونگ با فروید در وین اتفاق افتاد و آن دو ۱۳ ساعت تمام با هم حرف زدند. یونگ به زودی چهره‌ای درخشان در تحقیقات فروید شد. او اولین رییس انجمن بین‌المللی روانکاوی شد و ویراستار گزارش سالانه این انجمن که اولین نشریه روانکاوی به شمار می‌رود، بود.

ارتباط فروید با یونگ که زمانی او را وارث بدون معارض روانکاوی می‌دانست، در سال ۱۹۰۹ تیره شد. در آن سال فروید و یونگ برای سخنرانی راجع به روانکاوی در دانشکاه کلارگ به امریکا سفر کردند. آنها طی سفر خواب‌های یکدیگر را تحلیل می‌کردند. اما فروید جزئیات مربوط به شرح حال شخصی خویش را برای تعبیر بازگو نمی‌کرد. فروید دوبار در حضور یونگ بی‌هوش شد. بار اول در صف انتظار ورود به کشتی به مقصد امریکا بودند و بار دوم در سال ۱۹۱۲ پس از یک مباحثهٔ طولانی راجع به اختلاف نظرهایشان پس از شرکت در کنفرانس مونیخ مشغول صرف نهار بودند. اختلاف نظر این دو بیش از پیش در سخنرانی‌های یونگ در دانشگاه فورهام نیویورک در سال ۱۹۱۲ آشکار شد. یونگ با فروید موافق بود که هیستری و وسواس فکری نشانگر جابه‌جاسازی غیر عادی شور جنسی است اما عقیده داشت که حالات روان‌پریشی چون اسکیزوفرنی نمی‌تواند با اختلالات جنسی قابل توضیح باشد. همچنین یونگ از اصل با میل به زنای با محارم مخالف بود و آن را نمادی از میل به تولد روحانی مجدد در جریان روانی تبدیل‌شدن به فردی مستقل می‌دانست.

 میان‌سالی و به وجود آوردن روان‌شناسی تحلیلی

در سال ۱۹۰۹ یونگ غرق در مطالعه افسانه‌ها بود که تمایل به آنها او را سرگشته و در عین حال سودایی کرده بود. او پس از جدایی از فروید سفر پرآسیب گذر از بحران میان‌سالی را آغاز کرد. او در ۳۹ سالگی به بن‌بست رسیده بود. دوستان و همکارانش رهایش کرده بودند از کتاب‌های علمی بیزار شده بود و سمت خود را در دانشگاه از دست داده بود. بین سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۹ از جهان کناره گرفت تا ناخودآگاه خویشتن را بکاود.

او غرقه در اعماق تاریک وجود خویش شد. در این هنگام با شخصیت‌های کتاب مقدس و ایلیاد و اودیسه سخن گفت. اما مهم‌ترین شخصیتی که دیدار کرد فیله‌مون بود. آنها با هم در باغ قدم می‌زدند و بحث‌های فلسفی می‌نمودند. (از نظر روان‌پزشکی یونگ با خودش حرف می‌زد و فیله‌مون یک خیال و نشانه‌ای از جنون بود. اما در چارچوب آثار یونگ در روان‌شناسی تحلیلی فیله‌مون صورت مثالی روح است که برگرفته از گنجینه تصورات ناخودآگاه است.)

یونگ در بقیه ایام زندگی کوشید تا بینش‌های حاصل از اکتشاف ناخودآگاه خویش را بیان کند. او در سال ۱۹۱۳ روش خویش را روان‌شناسی تحلیلی نامید تا آن را از روانکاوی متمایز سازد و ادعا کرد که این روش شیوه‌ای‌است که می‌تواند تمام کوشش‌های روانشناسی همچون روانکاوی فروید و روانشناسی فردی آدلر را دربرگیرد. او در سال ۱۹۱۹ برای اولین بار کلمه صورت مثالی را به کار برد.

یونگ در اوایل سال ۱۹۴۴ در ۶۹ سالگی بر اثر سانحه‌ای زمین خورد و پایش شکست. پس از آن دچار یک حملهٔ قلبی شد و تحت تأثیر دارو و در حال مرگ به هذیانی دچار شد و پدیدهٔ خروج روح از بدن را تجربه کرد. پس از این بیماری بود که آثار اصلی یونگ نوشته شد.

او اولین کسی بود که در قرن بیستم، کیمیاگری را از لحاظ روان‌شناسی قابل دسترسی ساخت و نشان داد که چگونه رازهای کیمیاگری شبیه صور‌ت‌های مثالی رویا هستند.

همسر یونگ، اما در ۲۷ نوامبر ۱۹۵۵ فوت کرد. از آن به بعد یک زن انگلیسی به نام روث بیلی تا پایان مرگ همراه و پرستار او شد.

 پایان عمر

یونگ راجع به کارهایش مکاتبات بسیاری داشت و بارها در سنین کهولت از او تجلیل به عمل آمد. او در سن ۸۵ سالگی در آخرین شب حیات خویش چشمانش را گشود و جامی از بهترین شرابی که در خانه داشت نوشید. روز بعد در ۶ ژوئن ۱۹۶۱ در کمال آرامش از دنیا رفت.

 نوشته‌های یونگ

یونگ قلمی شهودی و نمایشی دارد و عقل، اثبات‌گرایی و علیت را برای تشریح ماهیت و کنش‌های روان ناکافی می‌داند. تأثیرات وارد آمده به رشد فکری یونگ و نیز ایستار شخصی او در قبال جهان، یادآور دوران رمانتیک و واکنشی است که در این دوران در برابر خردگرایی عصر روشنگری پا گرفت. همچنین جهان‌بینی علمی او گرچه تجربی است ولی با نسبی‌گرایی علمی سدهٔ بیستم به ویژه با دانش فیزیک همنواتر است. او هر مفهومی را در چارچوب‌های مختلف به شیوه‌های گوناگونی مورد بحث قرار می‌دهد و این سبب می‌شود که در پایان مسئله حل نشده باقی بماند.

یونگ و همچنین فروید از پیشگامان عرصه‌ای کشف نشده بودند و اندیشه‌هایشان در گذر زمان دستخوش دگرگونی و تحول شده‌است.در نتیجه نوشته‌های آنان اغلب حاوی مفاهیمی شکل نیافته، رهاشده و حتی متناقض است به نحوی که برای تشریح اندیشه‌های این دو باید تا حدودی دقت و مراقبت به خرج داد

«انسان و سمبول هایش» یک از معروفترین کتاب های یونگ است که به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. یونگ در این کتاب بر مطالعه و بررسی شخصیت انسان ها در غالب فرهنگ آن ها پرداخته است. او با موشکافی ذهن انسان و ناخودآگاه جمعی و فردی بشر و همچنین کهن‌الگوها و خاطرات و تجربیات گذشته بشر، نتایج مفیدی برای بشر و علم روانشناسی بدست آورده است.

 کتاب‌شناسی

 

مشاهیر روانشناسی

تصویر:SigmundFreud.jpg

 

زیگموند فروید ( Sigmund Freud)‏ (۶ مه ۱۸۵۶ - ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹)، پایه گذار علم روانشناسی نوین زادهٔ شهر پریبور در جمهوری چک کنونی و امپراتوری اتریش پیشین است.

او در ابتدا یک متخصص اعصاب بود. وی مدرسهٔ روانکاوی را بر مبنای نظریاتش بنیان گذاشت، که بسیاری از رفتارهای انسان تحت تأثیر انگیزه‌های ضمیر ناخودآگاه است؛ که افکار و خاطرات بخصوص ضمیر ناخودآگاه، بویژه از نوع جنسی و پرخاشگرانه، ریشهٔ اختلالات روانی هستند، و اینگونه اختلالات روانی می‌توانند با تبدیل افکار و خاطرات ناخودآگاه به آگاهی از طریق معالجات روانکاوانه، درمان شوند. برخی از کتابهای وی به فارسی ترجمه شده‌اند. از جمله آن‌ها میتوان به کتاب تمدن و گله‌مندان از آن اشاره کرد که تحت عنوان «فرهنگ و ناخوشایندیهای آن» توسط امید مهرگان از آلمانی به فارسی برگردانده شده است.

وی به همراه آلبرت انیشتین، مارتین بوبر و حاییم وایزمن از موسسان و اعضای اولین هیئت علمیدانشگاه عبری اورشلیم بود.

وی یک یهودی اشکنازی بود. با روی کار آمدن نازی‌ها وی در ۱۹۳۸ اتریش را ترک کرد و به اسرائیل رفت. وی پس از مدتی به بریتانیا عزیمت کرد و در همانجا به دلیل ابتلا به سرطان فک درگذشت.