فكر منفي


 افراد مبتلا به هراس اجتماعي اغلب درباره اتفاقي كه ممكن است در ذهنتان را از افکار منفی خالی کنید!موقعيت هاي اجتماعي بيافتد، افكار خودآيند منفي دارند . اين افكار معمولاً از اين دست هستند ”فكرم كار نميكند و نميتوانم چيزي بگويم “، ”مثل يك احمق رفتار ميكنم“، ”همه مي بينند كه حالم بد است “، اين افراد معيارهايي دارند كه دستيابي به آنها آسان نيست، مثلاً ”اصلاً نبايد مضطرب بشوم “، ”بايد خوش گل و شيك باشم تا تحويلم بگيرند “ يا ” بايد نظر همه درباره ي من مثبت باشد “ اغلب درباره ي خودشان باورهاي منفي دارند، مثلاً ”من خسته كننده هستم“، ”من عجيب غريبم“ يا ”مثل بقيه نيستم“.

زيگموند فرويد!!؟؟

شرح حال فروید

زیگموند فروید در ششم ماه مه 1856 میلادی در منطقه مراویای اطریش که بخشی از جمهوری چک کنونی است دیده به جهان گشود . نام پدر فروید ژاکوب و نام مادرش آمایی . خانواده فروید از یک خانواده قدیمی  یهودی بود که به علت یهودی بودن از اعتبار و اهمیت چندانی برخوردار نبودند . فروید تا سن ده سالگی به مدرسه نرفت و بطور غیررسمی در خانه مشغول فرا گرفتن خواندن ، نوشتن و حساب کردن بود . در خلال سالهای تحصیل همواره شاگردی سختکوش و علاقمند بود بطوریکه در هفده سالگی با بهترین مدارج علمی از دبیرستان فارغ التحصیل شد .

از آنجایی که یهودیان در آن زمان فقط میتوانستند در مشاغلی همچون قضاوت ، پزشکی و بازرگانی فعالیت داشته باشند دامنه انتخابهای او در زمینه علم محدود بود . فروید علیرغم علاقه به علم گیاه شناسی ابتدا به رشته حقوق روی آورد ولی به زودی از آن رویگردان شد و در سال 1873 میلادی به دانشکده وین روی آورد .

فروید یک ماده گرای ملحد و یک فیزیولوژیست طرفدار علم بود . او دید ماده گرایانه و ملحدانه را از مکتب بروک و هلمهولتز گرفته بود . نیمه اول زندگی فروید صرف تحقیقات فیزیولوژی وعصب شناسی شد ولی در هیچیک از این دو زمینه موفقیت چندانی بدست نیاورد . فروید سرانجام پس از تحقیقات فراوان در سال 1881 و در سن 25 سالگی موفق به اخذ درجه دکترا در طب شد . چون فروید برای شروع کار پزشکی خود نیاز به به گذراندن یک دوره کاروزی داشت، در سال 1882 از موسسه بروک استعفا داد و یک دوره سه ساله را در بیمارستان عمومی وین آغاز کرد . پس از شش ماه کار بیمارستانی به کلینیک روان پزشکی تئودور می نرت منتقل شد . درسال 1885 فروید برای تکمیل تحصیلاتش به خرج دانشگاه و نزد شارکو یکی از عصب شناسان نامی قرن نوزدهم رفت . فروید با ترجمه دروس شارکو به زبان آلمانی توجه او را به خودش جلب کرد . در سالپتریه زیر نظر شارکو مطالعاتی در زمینه هیستری انجام داد و به این نتیجه رسید که باید فلج عضوی را از فلج کنشی ( فونکسیونل ) متمایز دانست . شارکو فلج کنشی هیستریک را غده پویای نامرئیی میدانست اما فروید هنوز آنرا نپذیرفته بود .

فروید با مطالعه کتابی به نام تلفیق و کاربرد درمانی آن ، نوشته هیپولیت برنهایم به تاثیر خواب مصنوعی و تلقین در درمان بیماریهای روانی اعتقاد پیدا کرد . پس از مدتی متوجه نارسائیهایی در این شیوه شد و درسال 1891 توجه او به کار ژوزف بروئر جلب شد . بروئر در درمان بیماران از شیوه خواب مصنوعی و نیز پالیش روانی استفاده می کرد . در اینجا بود که فروید به این نتیجه رسید که همان غده پویائی را یافته که شارکو از آن یاد کرده بود . به عقیده فروید سرکوب کردن یک انگیزۀ نیرومند به صدمه روحی منجر میشود و علائم فیزیکی جانشین انگیزه سرکوب شده میشود .

    فروید درسال 1908 اولین انجمن بین المللی روانکاوان را تاسیس کرد . وی درسال 1909 به دعوت استانلی هال و بمناسبت بیسمین سالگرد تاسیس دانشگاه کلارک به اتفاق یونگ که یکی از شاگردان باهوش او بود رهسپار آمریکا شد تا سخنرانیهای مبسوطی درباره روانکاوی ایراد کند .

    در سال 1928 فروید به بستر بیماری افتاد . دراین زمان بود که نازیها به اطریش حمله کردند و خانه او را تاراج و کتابهایش را سوزاندند . سرانجام فروید در سال 1939 میلادی ، در سن 83 سالگی بر اثر بیماری قلبی درگذشت . و امروزه زمینه روانشناسی او با عنوان « روانشناسی نبروی اول » کاربرد علمی و عملی زیادی دارد .

    فروید همواره در تجدید نظر عقاید قبلیش کوشا بوده و سعی می کرد که همیشه به اصلاح و تکامل عقاید قبلی خود بپردازد . به عنوان مثال در سال 1920 و در شصت وچهار سالگی به تغییر چند نظریه اصلی خود خود اقدام کرد . از آن جمله نظریه انگیزش را لغو کرد ، نظریه اضطراب را کاملا دگرگون ساخت و از شخصیت تعریف جدیدی برپایه نهاد ، خود و فراخود ارائه داد .

 بیشترین تاثیر فروید بر زمینه های مختلف روانشناسی عبارتند از :

    1- روانشناسی شخصیت

    2- روانشناسی بالینی

    3- روانشناسی افراد نابهنجار

 

ادامه نوشته

تسامح سركوبگر(از ديدگاه ماركوزه)


تسامح سركوبگر

در جامعه ليبرال كاملاً استقرار يافته ايالات متحده، آزادى بيان و تأليف حتى به تندروترين دشمنان جامعه اعطا مى شود، مشروط به اينكه آنان از كلمه به عمل و از گفتار به كردار عبور نكنند. ميتوان برای اين شيوه از تسامح و آزادى فريبكارانه و اغفال كننده نام "تسامح سركوبگر" را انتخاب نمود. در حقيقت، روش تسامح سركوبگر چيزی جز سرگرمی هاي فكری و لفاظی هاي آكادميك را در مخالفت با سرمايه داری مدرن و تكنوكراسی خُرد كننده برنمي تابد. اگر روزی كسی قدم در اجرايی كردن تئوری های ضد سرمايه داری و عدالت محورانه بردارد، هيچگونه تسامحی با او نخواهد شد چراكه امنيت سياسی و اقتصادی شبكه های فساد رسوب كرده در جامعه را برهم خواهد زد.

برگرفته از کتاب «تحمل سرکوبگر» نوشته هربرت مارکوزه.

جایگاه دین در نظریات زیگموند فروید ‏


 

نقش زیگموند فرويد اهميتي چنان وسيع دارد كه بحث ها و نظريه هاي او در بيشتر حوزه هاي علوم اجتماعي و انساني نفوذ دارد و ‏پژوهش مي شود. ، اما آنچه در اينجا به بحث ما مربوط مي شود، آراي فرويد درباره روان شناسي دين است. فرويد به جز آن كه در ‏باب ضمير ناخودآگاه انساني و كنش و منش رواني او سخن گفته، در باره دين، خاستگاه، معنا و انگيزه هاي روي آوردن آدميان به ‏دین نيز مباحثي آورده است. او خاستگاه دین را غرایز جنسی سرکوب شده ای می داند که به ضمیر ناخودآگاه رانده شده اند و به ‏صورت دین تجلی کرده اند. نظریات روانکاوی و دین شناسی فروید گرچه در ابتدا چالشهای بسیاری آفرید، اما امروزه به شدت نقد ‏شده است و اعتبار خود را از دست داده است. در این مقاله ابتدا زمینه های رشد نظریه فروید را بررسی می کنیم و سیر تحولی ‏نظریات او را مرور می نماییم و آنگاه به نقدهایی که بر نظریه او وارد شده است می پردازیم.‏

زمینه های رشد نظریه فروید:

فروید در خانواده ای یهودی متولد شد که پدرش تاجری بیوه بود که هنگام ازدواج دومش دو پسر بالغ داشت. فروید به عنوان یهودی محبت ‏واقعی به شهر وین عمدتاً کاتولیک را ناممکن می دانست ولی خانواده اش راحت زندگی می کردند. والدین فروید در مواردی نسبت به تعالیم ‏دین بی تفاوت بودند. در هفده سالگی وارد دانشگاه وین شد و در سال 1881(پس از 8 سال) دکترای پزشکی گرفت و مطالعاتش راجع به مغز ‏را آغاز کرد. در سالهای نخست پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی راجع به بیماری روانی داشت، آشنا شد که به زودی ‏دوست صمیمی فروید شد. سال 1885 نزد پزشک معروف فرانسوی جین-مارتین شارکو رفت تا اختلالات عصبی را فراگیرد. این ملاقات علاقه ‏همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیشتر برانگیخت. پس از بازگشت به وین کارش را درباره ناخوشی روانی ادامه داد. فروید با ‏رویکرد محاوره ای شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان پدید آورد و آن را روانکاوی نامید. او در کتاب «تعبیر خواب» خود مفهوم ‏‏«ناخودآگاه» را مطرح کرد و موجب انقلاب بزرگ فرویدی شد.. یکی از شرح حال نویسان او که او را به خوبی می شناسد، می گوید «او در تمام ‏زندگی یک ملحد طبیعی بود»‏ 

تحول نظریات فروید در باب دین:

از نظر فروید شباهت زیادی میان فعالیت مردم دیندار و رفتارهای بیماران روان رنجور وجود دارد. هر دو دسته تاکید دارند کارها را به صورت الگووار و آیینی انجام دهند و در هردو آیینها با سرکوبی غرایز اساسی همراه است. در رنجوری با سرکوبی غریزه جنسی و در دینداری با سرکوبی غریزه خود یا خودخواهی.

    نظریه معروف فروید:

‏ يکی از جنجالی‌ترين نظرات فرويد (که در واقع براساس خاطرات کودکی خودش شکل گرفته بود) اين بود که نياز جنسی محرک ‏اصلی بسياری از فعاليت‌های بشری است. او حتی رابطه فرزند و والدين را نيز بر همين اساس تعبير می‌کرد. این ادّعای او مبتنی ‏است بر اینکه غریزه‌ی جنسی یا لیبیدو (‏Libido‏) مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هر گاه تحریک ‏شد، ارضا شود. امّا از همان اوان کودکی، پدر و مادر به انسان یاد می‌دهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد. هر قدر سن بالاتر ‏می‌رود، اجتماع محدودیت‌های بیشتری پیش پای او می‌نهد، اما انسان تسلیم این محدودیت‌ها نمی‌شود. غریزه‌های جنسی در ‏مواجهه با این محدودیت‌ها سرکوب می‌شود و به ضمیر انسان بر می‌گردند؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می‌روند و در ‏ناخودآگاه به شکل عقده در می‌آیند. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده‌اند؛ یعنی این ‏غریزه‌ی سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی به صورت تعالیم دینی جلوه‌گر شده است.‏‏

    کتاب توتم و تابو:‏

فروید هم به تکامل داروینی معتقد است و هم به تکامل فکری و اجتماعی و سعی می کند در ویژگی فرهنگهای گذشته دنبال سرنخهایی برای ‏تمدن کنونی باشد. سپس به دو عمل اقوام ابتدایی یعنی توتم و تابو می پردازد. در مورد توتم یک قبیله تصمیم می گیرد خود را با حیوان یا ‏گیاه خاصی(توتم) پیوند دهد. در مورد دوم اشخاص یا اشیایی تابو می شوند که قبیله ای بخواهد آن را قدغن کند. کهن ترین تابوها، ممنوعیت ‏از مقاربت با خویشان و ازدواج با خانواده بی واسطه بوده است. دوم اینکه حیوان توتمی هرگز نباید کشته یا خورده شود. ‏

فروید در کتاب توتم و تابو زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می‌کند و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می‌کند. به نظر فروید، ‏انسان ابتدایی،‌در رمه‌ی آغازین زندگی می‌کرد. این رمه تشکیل می‌شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده‌ها را در انحصار ‏خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده‌ها دور نگه می‌داشت. روزی این پسران متحد شده پدر مسلط را کشتند و سپس ‏آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست ‏می‌آورند. بعد از مدتی، آنها از عمل خویش پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این ‏که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان «توتم» است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام ‏اعلام کردند، و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده‌های آزاد شده بر خود، از ثمرات پیروزی‌شان ‏چشم‌پوشی کردند. فروید این پدر کشی را «نخستین جنایت تاریخ» می‌نامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجه‌ی همین جنایت ‏می‌داند. برادران، آیین توتم را از این رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش ‏برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می‌گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه‌ی همه‌ی ادیان بشری قرار دارد. همه‌ی ادیان ‏بعدی در واقع کوشش‌هایی برای حل این مسئله‌اند و تنها از جهت مرحله‌ی فرهنگی که این کوشش در آن صورت می‌گیرد و راه ‏حل‌های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.

    کتاب آینده یک پندار:‏‏

‏ نخستین نکته‌ای که فروید بیان می‌کند توضیح واقعیت‌هایی است که هر کس درباره‌ی جهان و انسان می‌داند. انسان در دامن ‏طبیعت متولد می‌شود و رشد می‌کند. امّا جهان طبیعت گرچه نوع بشر را پدید آورده، نسبت به نوع انسان بی‌رحم است؛ زلزله‌، ‏طوفان، امراض گوناگون و … حیات او را تهدید می‌کنند. انسان‌ها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل ‏مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده‌اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی ‏باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوها است. بشر باید از امیال جنسی و طمع‌های فردی صرف ‏نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن‌های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی‌آورند. فروید ‏در قدم بعدی می‌گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده‌ایم: ما به هنگام ترس، حوادث ‏طبیعی و ... پدری داشتیم که به او پناه می‌بردیم و وجود او به ما قوت قلب می‌بخشید. صدای دلنواز او که می‌گفت: همه چیز به ‏خیر و خوبی منتهی می‌شود، ما را از ترس می‌رهانید. این تجربه‌ی دوران کودکی ما است. ولی حال که بالغ شده‌ایم. چه؟ به نظر ‏فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می‌کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی ‏می‌کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی‌کند و ‏مشکلات اجتماعی را فراموش می‌کنیم. فروید معتقد است آموزه های دینی نه حقایق الهام شده از سوی خدایند و نه نتایج منطقی مبتنی ‏بر شواهد قطعی علمی. بلکه ایده هایی هستندکه ویژگی اصلی شان این است که شدیدا مایلیم حقیقت داشته باشند. . او آزمون روش علمی را ‏تنها ملاک برای تعیین درستی و نادرستی می داند و اگر عقاید دینی از عهده این آزمون برنیایند، اوهام هستند. از نظر فروید، مومنان به هیچ ‏چیزی بیش از احساسات و شهود شخصی متوسل نمی شوند. لذا هرگز نباید به دین اعتماد کنیم. نباید مردان و زنان رشد یافته را وادار به ‏اطاعت از قوانین رفتاری کنیم که برای کودکان وضع می کنیم. فروید ادامه دین گرایی تا امروز را نشانه بیماری و روان رنجوری بشر می داند. ‏از نظر فروید افراد بالغ زندگی خود را با عقل و علم هدایت می کنند و نه با خرافات و عقیده. کتاب آینده یک پندار به صورت گفتگو با یک ‏منتقدِ طرفدار دینِ فرضی نوشته شده است. دفاع او از دین این است که باید براساس سنت به دین و خدا ایمان داشت و اگر دین که ریشه ‏اخلاق است نباشد، جامعه به خشونت و هرج و مرج کشیده می شود. درواقع او تنها نقدهایی را مطرح می کند که فروید در جهت پیشبرد ‏هدف خود به آنها پاسخ خواهد داد.‏

    کتاب تمدن و ناخرسندی های آن:‏‏

‏ در نظر فرويد بايد و نبايدهايي از عمق و ژرفاي فرهنگي تمدن برمي خيزد كه براي انسان مسئله ساز و دشواري آور مي شود. ما ‏در ژرفناي تمدن انسان جديد و اصولا فرهنگ انساني، در همه عرصه ها گرفتاري ها و بن بست هايي را مي بينيم كه گونه اي ‏تحميل به شخصيت و زيست رواني انسان به حساب مي آيند. اين رنج ها كه از اين زيست تمدني به وجود مي آيند، بشر را همواره ‏ميان يك دوگانگي دردسر ساز و رنج آور قرار مي دهند. در حقيقت يكي از سويه هاي تمدني و فرهنگي از نظر فرويد دين است. ‏دين، زاده روابط فرهنگي و عناصر دروني تمدن به شمار مي آيد.‏‏

    کتاب موسی و یکتاپرستی:‏‏

‏ فروید در این کتاب سعی دارد نشان دهد که مفاهیم و مقایسه های گرفته شده از روانکاوی چگونه در تبیین حوادث یهودیت کمک می کند ‏فروید ادعا می‌کند که حضرت موسی شاهزاده‌ای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون (‏Akhenaton‏) بود. اخناتون ‏کوشید به جای الهه های متعدد مصری، معبود واحدی – یعنی خدای خورشید آتن (‏Aten‏) ـ را جایگزین کند. اخناتون در این کار ‏توفیق نیافت تا اینکه بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. وقتی بعدها مردم او دچار ‏بداقبالی و سرگردانی شدند، خدایش را انکار کردند و خودش را کشتند. بعد از او دین او تحت الشعاع دین جدیدی قرار گرفت که مختص به ‏خدایی خشن به نام یهوه بود. بعدها نویسندگان یهودی موسی را از بنیانگذاران عقیده دوم دانستند. دین جدید روحانیت و اخلاق محض سابق ‏را با آیینهای خرافی و قربانیهای خون بار حیوانی جایگزین کرد. دین جدید موفق شد دین قدیم را کنار بزند. بعدها پیامبران یکتاپرست بزرگی ‏مثل عاموس و اشعیا و .... سعی کردند عقیده کهن را احیا کنند. آنها از مردم خواستند از شریعت اخلاقی سخت موسی پیروی کنند و در این ‏قلمروی یکتاپرستی بود که مسیحیت ظهور کرد. البته مصری بودن موسی، قتل او یا داشتن دو دین برای عبریان را از کتاب مقدس و تاریخی ‏نمی توان یافت. ولی اینها برای فروید مهم نبودند. او دوره حادثه، خفتگی و بازگشت سرکوفته ها را با سیر یهودیت تطبیق می دهد و شباهتی ‏بین یک فرد و یک جامعه برقرار می کند.‏

 

 

نقدهای فروید بر دین:‏‏

 حقيقت اين است كه مردمان در گروه ها، جوامع و اجتماعات گوناگون مي كوشند انديشه اي را به عنوان خدا ‏پرورش دهند و اين انديشه را حاكم بر حيات جمعي خود كنند. اين روح جمعي يا اين توهم اجتماعي باعث مي ‏شود كه بشر در زندگي خود احساس امنيت كند و اميال و خواسته هاي دروني خود را فرا فكني نمايد. پس اساس ‏دين، نوعی توهم براي گريز از نيروهاي قهار و غلبه كننده بر انسان است.‏

‏از نظر فرويد تفكر انتقادي و تحليلي خرد جمعي بشر كه منجر به تمدن سازي و حركت جوامع به سوي پيشرفت و ‏تمدن آفريني مي شود، با ابزار دين عقيم خواهد شد و اين مايه قدرت و توانايي بشر از كار خواهد افتاد و جاي آن را ‏انديشه هاي ديني خواهد گرفت كه در اساس با پيشرفت و تمدن سازي تناسبي ندارد.‏

دين باعث مي شود اخلاق پايه هاي سست و متزلزلي پيدا كند. از نظر فرويد، اگر اخلاق را بر بنياد دين و دينداري ‏قرار دهيم، به جهت اين كه دين همواره امري است مواجه شونده با شكاكيت و نيز امري است كه در طي تاريخ ‏تكامل بشري كمرنگ و بي رنگ مي شود، اخلاق را هم كمرنگ و بي رنگ و متزلزل كرده ايم.‏

گرچه خود فروید دیدگاهی کاملا منفی راجع به رفتار دینی داشت، ولی سایر رهبران روانکاوی و حتی مکاتب روانشناسی ‏معاصر مایلند دیدگاه او را به دیدگاه های همدلانه تر خود درباره دین وفق دهند. شاخص ترین شخصیت این سنت یعنی کارل ‏یانگ، دین را مجموعه ای پیچیده از تصورات و ایده ها می داند که مجموعا به نوع انسان تعلق دارد و در اسطوره، فرهنگ، ‏ادبیات و فلسفه تجلی می کند. نه به عنوان روان رنجوری بلکه بعنوان بیان سالم انسانیت ژرف و صحیح.‏

نقدها و ایرادهای وارد بر نظریات فروید:

o   تفسير طبيعت گرايانه فرويد از دين قابل قبول نیست چون طبيعت گرايي، تنها بخشي از تجربه را مي گيرد و آنرا به عنوان كل واقعيت به نمايش مي گذارد. فروید از اصول روانکاوی خود در مطالعه دین استفاده می کند. درحالیکه اعتبار علمی بسیاری از این اصول حتی در مورد فرد، مورد تردید قرار گرفته است. از طرفی به کارگیری این اصول درباره پدیده های اجتماعی نیز جای بحث زیاد دارد. برای مثال نوع رابطه بین فرزندان و والدین که براساس عقده اودیپ به تصویر می کشد، برای هیچ انسان سالمی قابل قبول نیست. از طرفی فروید از یک روح اجتماعی مشابه روح فردی سخن می گوید ولی توضیح نمی دهد که قرارگاه این روح جمعی کجاست و چگونه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. اگر مراد او از روح جمعی همان ارزشهای مشترک و وجدان جمعی باشد، نمی توان پذیرفت که این روح براساس قواعد روانکاوی فروید عمل کند. مثلا افکار و عواطف سرکوفته در ناخودآگاه و بروز آن بعد از سالها یا قرنها را چگونه میتوان به وجدان جمعی نسبت داد؟

o   فرويد چنانچه خودش هم قبول دارد، از درك تجربه هاي جذبه اي و عرفاني ناتوان بوده، حال آنكه اين تجربه ها در نظر بسياري از مردم منشا احساسهاي ديني هستند.

o   يونگ در نقد نظريه جنسي فرويد ميگويد: عقيده مزبور تنها بيان كننده جنبه اي از واقعيت است زيرا انسان تنها تحت فشار غريزه جنسي نيست و غرايز ديگري نيز وجود دارد. مثلادر زيست شناسي، غريزه تغذيه به اندازه غريزه جنسي داراي اهميت است. در جوامع ابتدايي، هرچند جنسيت نقش خود را دارد، ولي تغذيه جاي بسيار بزرگتري را اشغال مي كند و غذا مهمترين كشش ميل انسان ابتدايي است. جوامع ديگري نيز وجود دارد -منظور جوامع متمدن است- كه در آن قدرت نقش بسيار بزرگتري تا جنسيت ايفا ميكند. درست است که غریزه جنسی در جوانی نیرویی مهم در وجود انسان است که می تواند برخی رفتار و حرکات او را تحت تاثیر قرار دهد و به همین دلیل است که اسلام توجه خاصی به آن مبذول داشته است و برای رفع آن راهکارهای عملی روشنی ارائه داده است، فطرت تعالی طلبی انسان که به صورت دین تجلی یافته است نیز یکی از کشش های درونی انسان است. چگونه می توان میل جنسی را مسلط بر این میل فطری دانست. فروید نیز صرفاً ادعا می کند  و دلیلی ارائه نمی کند.

o   فروید می خواست اصول روانکاوی خود را از سطح فردی فراتر برده و به طور کامل درباره جامعه، فرهنگ و تمدن بکار گیرد. برای همین دنبال مواردی رفت که دیدگاه او را تایید کند. مثلا همه اقوام ابتدایی توتم نمی پرستیدند. برای اشکال پیشرفته تر هم سراغ مسیحیت می رود. در حالیکه ادیانی هستند که خدای آنها فاقد ویژگی جنسیت است و ادیانی هستند که به خدا یا خدایان مونث معتقدند. خود فروید در جواب پرسش از الهه ها می گوید «این سوالی است که پاسخی برای آن ندارم»[1] به قول همیلتون، گوناگونی دین در فرهنگ‌های متفاوت جهان چنان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگی‌های جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است.

o   فروید رمه‌ی آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده‌اند، ولی هر دو نظر باطل است. اوّلاً هیچ شواهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمه‌ی آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمه‌وار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همه‌ی ماده‌ها را در انحصار خود ندارد. ثانیاً هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دین‌های دیگر از تکامل آن برخاسته‌اند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانه‌ای بیش نیست. داستان گلّه نخستین و قتل پدر نخستین به تعبیر ایوانز پریچارد «قصه پریان» است.

 

o   فروید چنین تصور می‌کرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه بر می‌گردد. بر این اساس می‌گفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخود آگاه می‌رود و سپس به صورت شعر و یا هنر و یا دین، تجلّی می‌کند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفته‌اند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریخته‌اند.

o  از نظر جان مك كوآري در صلاحيت روان شناسي دين نيست كه بكوشد يا بخواهد درستي و اعتبار و صحت عيني و خارجي اديان را بررسي كند. باورهاي ديني هم ريشه هاي فردي وهم ريشه هاي اجتماعي دارد و روان شناس نمي تواند بدون استقلال عقلاني به طرد يا رد اين گونه مفاهيم بپردازد.

o  آرا و انديشه هاي فروید در مورد يهوديت و مسيحيت مبتني بر تصوري تقريباً بي اساس درباره تاريخ حيات موسي است و گفته های او در این مورد از دید تاریخی اثبات شده نیست.

o   فروید در کتاب توتم و تابو به گلّه نخستین و جدال پدر با فرزندانش اهمیت فوق العاده ای می دهد. او این قصه را منشأ پیدایش هنجارهای نخستین در جوامع ابتدایی بشر می داند. درحالیکه خود قصه بیانگر وجود حجم وسیعی از هنجارها در میان گلّه نخستین است. مثلا توافق پسران می تواند بدون وجود هیچگونه ارزش و هنجاری میان آنها شکل گیرد و عملی شود؟ هر توافق جمعی مبتنی بر هنجارهایی است که قبلا توسط گروه پذیرفته شده است. در حالیکه فروید این قصه را منشأ ابتدایی ترین هنجارها مثل ممنوعیت قتل و حرمت مقاربت با خویشان می داند.

جمع بندی:

با اینکه فروید توانست در زمینه ی روانشناسی، با نبوغ و مطالعات خود راهکارها و پژوهشهای نوینی را پایه ریزی کند، اما نگاه او ‏به دین، نگاهی سطحی و در محدوده ی علم روانشناسی باقی ماند. این در حالیست که شناخت دین خصوصا دین اسلام و آموزه های ‏وحیانی، نیازمند ذهنی است که افق اندیشه هایش فراتر از دنیای ماده و روابط حاکم بر آن باشد. ‏

منبع:زندگی و کار زیگموند فروید، ارنست جونز، 1953 - 1957

چکیده "اروس و تمدن"-اثرمارکوزه (بررسي آراء فرويد در نظريه انتقادي ماركوزه)


چکیده "اروس و تمدن"-اثرمارکوزه

 

هربرت مارکوزهHerbert Marcuse,1898-1979) کتاب «اروس و تمدن» خود را که بررسی اندیشه های زیگموند فروید است در 1955 در شرایطی منتشرکرد که خیزشهای متعدد ناشی ازاندیشه چپ دراروپا، نا امیدانه فروکش کرده بود...گفته می شود تمام تلاش مارکوزه نه ورود به مباحث روانکاوی، که درآن بوده است که برابرنهادی با تلفیق نظریات مارکس، فروید و هگل بدست دهد و از آن به سود انسانیت و پی ریزی تمدنی جدید بهره جوید (انسان تک ساحتی؛ مارکوزه، هربرت؛یادداشت مترجم؛1378).

 در این کتاب، که در نقد کتاب تمدن و ملالتهای آن نوشته شده است، مارکوزه به بررسی دوباره تمدن سرکوبگر فروید می پردازد. فروید یک تمدن را زمانی ایده آل میشناسد که افراد جامعه تنها برای رفع نیازهای ضروری­ در کنار یکدیگرزندگی جمعی تشکیل دهند و آزادانه ازیکدیگر لذت ببرند؛ اما نظام­های سلطه امکان چنین ایده­آلی را از بین برده­اند. فروید تاریخ تمدن را درچرخه تسلسل «سلطه-شورش-سلطه» می­بیند وچون سلطه پس از شورش، نامرئی­ تر وکارآمدتر است، امکان شورش علیه آن هم دشوارتراست. اما نگرش هربرت مارکوزه تلفیقی است ازمارکسیسم، فرویدیسم، سوسیالیسم آرمان­شهری، ایده­ آلیسم آلمانی.او درپی اوتوپیایی است که با کنش انقلابی حاصل خواهد شد.

 

کتاب اروس و تمدن، که بنیادهای فلسفی-روانشناختی نظریه فروید را می شکافد، در تحلیل خود دوسطح را دنبال می­کند: سطح فردی(شامل سرکوبی که دردوران اولیه کودکی رخ می دهد و کودک واطرافیان-به ناگزیر- چیرگیِ واقعیت برلذت را می پذیرند)؛ و سطح اجتماعی(رشد و بسطِ تمدن سرکوبگریا تغییرازانسان حیوانی به انسان متمدن). مارکوزه هم به دلایل چیرگی ِسرکوب درجامعه معاصرسرمایه­داری صنعتی می پردازد. اما او اساساً اینکه فروید عشق جنسی یا «لیبیدو» را مهمترین غریزه انسانی، وپیشرفت جامعه را درمهار لیبیدو-این محرک ویرانگر- می­داند با یادآوری انگیزه دیگر یعنی غریزه کار ومهارت در انسان، و با مفاهیم خاص خود، به چالش می کشد. نهایتاً او تقابل فرویدی «اروس» یا غریزه حیات، با غریزه مرگ را برای تبیین رشد تمدن کم جان تلقی می کند.

در فصلهای آخر، نویسنده به شیوه­های ممکن برای شورش علیه تمدن سرکوبگر مذکورتوجه کرده است.اکنون به فصول کتاب بیشتر دقیق می شویم:

فصل اول- "گرایش نهان درروانکاوی"

مضمون این فصل با بررسی چند مفهوم اصل لذت، اصل واقعیت، خاطره، کار و تمدن سرکوبگر به پیش رفته است. فروید می گوید: «تاریخ بشر، تاریخ سرکوب بشراست». اوفرهنگ را مانعی بر سرراه غرایز انسانی می خواند؛ «سرکوب»، لازمه پیشرفت است. درباره سرکوب در جای خود بیشتر سخن خواهیم گفت اما تبیین دو اصل که به باور هردو اندیشمند دیالکتیک آنها دلیل شکل گیری تمدن است، یعنی اصل لذت واصل واقعیت، دراینجا ضروری است:

غرایزحیوانی به واسطه شرایط اجتماعی و تاریخی در انسان تغییر کرده و دگرگون­ شده­اند: ازلذت به کنترل لذت، ازارضای بی­واسطه به ارضا با تاخیر، ازسرخوشی به کار، و ازاصل لذت(pleasure principle)  به اصل واقعیت(reality principle) . اصل لذت در ناخودآگاه انسان حضور دارد و درپی دوری از رنج ونیز لذتِ کنترل ­نشده است، اما درواقعیت چنین نمی شود واین است که اصل واقعیت آن را صیانت و متعادل می­کند. درتنازع لذت و واقعیت، «ذهن» پدیده­ای است که نیروی ویرانگر غرایزرا کنترل کرده واین تعادل را با شکل دادن ایگو برقرارمی­کند. حال، انسانی که عقل راهگشای اوست، توانایی محک واقعیت، خوبی، بدی، وهمچنین توانایی تمرکز، حافظه وسنجش را بدست آورده است؛ تنها «دنیای خیال وفانتزی» است که برمبنای اصل لذت است و از دگرگونی­های فرهنگی آسیبی نمی­بیند.

 مردم می­آموزند که نمی­ توانند ارضای غرایزشان راآزادانه دنبال کنند، بنابراین جامعه چون به اندازه کافی نمی­ تواند غرایزرا ارضا کند، آنها را مهارکرده و به سمت «کار» سوق می­دهد. تنها با کارمی­ توان نیازهای ضروری زندگی را تامین کرد، تاموقعی که شرایط برای ارضای غرایز فراهم شود. همچنین جامعه با استفاده از تربیت و فرهنگ در طول تاریخ، کنترل امیال وغرایزرا به عهده گرفته و باعث تفوق اصل واقعیت بر اصل لذت شده است. اما «ناخودآگاه» اصل لذت را درون تمدن نگه می دارد و حتی اصل واقعیت را تحت تاثیرخود قرار می­دهد. دردیالکتیکِ دو اصل است که بازگشت امرسرکوب­شده(امری که توسط پدرنخستین سرکوب شده ولی درحافظه نسلهای بعد باقی مانده) اتفاق می­افتد.

 هرچند فروید تضاد اروس و مرگ را طرح کرد، اما این دو را همشأن نشان داد: اروس و مرگ، که دربرابر هرمانعی می ایستند و اگرکنترل نشوند، ویرانگرخواهند بود. نگاه مشابه انگارِاو را مارکوزه نقد برانگیزمیداند: مارکوزه با اشاره به وجود "غرایز معطوف به کمال"- قدرتی که چیزها را در جهان کنار هم گرد می آورد و یکپارچه نگه میدارد- مشابهت این دو را رو میکند. نویسنده همچنین با ارائه مفاهیم دیگری مانند سرکوب-مازاد، اصل عملکرد، و سلطه، کوتاهی های فروید را درطرح ایده آلی تمدن افشا میکند. (از جمله این کوتاهی که فروید معین نکرده است کدام غریزه، پیروزنهایی است)

عقلانیت چیزهایی را که زمانی آزاد بودند، امروزبه تابو تبدیل کرده و با به خاطر آوردن آنها مخالفت می­کند. مارکوزه معتقد است بنیان نظریات فروید، عدم امکانِ تمدن ناسرکوبگراست، اما ادامه می­دهد که با بازنگری و یادآوری گذشته می­توان معیارهای انتقاد اززمان حال را بدست آورد و آینده را به گونه ای ساخت که تمدن ناسرکوبگر تحقق یابد.

*******

ادامه نوشته

هربرت مارکوزه  از چهره اي معاصر مكتب فلسفي فرانكفورت

 هربرت مارکوزه

 او به عنوان فردی با نفوذ در شاخه چپ مکتب شهرت بسیاری یافت ، او در برلین و در یک خانواده یهودی به دنیا آمد و تحصیلاتش را در همین شهر و فرایبورگ به پایان برد . مدتی نیز شاگرد هایدگربود و با روی کارآمدن نازی ها به سویس و سپس به آمریکا مهاجرت کرد و به دعوت هورکهایمر در سال 1933 عضو موسسه پژوهش های اجتماعی شد. او برای یونانیان و ارسطو احترام قائل بود دکارت را که منادی دهنده چیدگی بر طبیعت بود نقد می کرد و کانت و هگل را در یک سیر تاریخی و سپس توجه را متوجه مارکس ، هوسرل و هایدگر نمود. ومانند دیگر اعضاء این مکتب به پوزیتویسم و حلقه وین انتقاد می کرد. و از نظریات روانشنانی فروید نیز برای تفسیرهای خود سود می برد و کتاب های همچون «خرد و انقلاب 1941» کتاب خرد و انقلاب حاوی تفاسیر مارکوزه از هگل و هگلیان است.[9]

« انسان تک ساختی 1964» از مشهورترین آثار او هستند و « کتاب نفی ها 1930» مجموعه ای از نخستین نوشته های او به شمار می آید. و گفتاری درباره رهایی 1969) از دیگر آثار او می باشد. مارکوزه پس از پیروزی نازیها در آلمان اعلام کرد که جنبش طبقه کارگر به عنوان کارگزار انتقال به جهان ذاتی ، توانایی های خود را از دست داده اند و شکست خورده اند. به نظر او کارگران قرار بود نماینده جهان علایق راستین باشند دیگر نمی توانستند میان علائق راستین و کاذب دارای بینش باشند. طبقه کارگر و جامعه در لذتهای کاذب و روزمره نظام سرمایه داری غرق می شوند و تصور می کنند که رهایی یافته و آزاد هستند در صورتی که واقعاً چنین اتفاقی رخ نداده است.

به نظر مارکوزه خواست های راستین خارج از فرآیند تاریخ نخواهند ماند و سرانجام میان ذهن و عین وحدت مطلوب برقرار خواهد شد که در آن جهان روشن خواست ها و سرشت راستین آدمی تحقق یابد و این تحول نیز از راه انقلاب صورت خواهد گرفت. 

 او از سطح تحلیل طبقاتی فراتر می رود و طبقه پرولتار یاد در اندیشه او به عنوان نفس انسان و مظهر عقل ظاهر می گردد. در اندیشه مارکوزه به تدریج جنبش کارگری در جنبش ایدآلیستی و او مانیستی حل می شود.

ادامه نوشته

مکتب فرانکفورت ، آرا و اندیشه های متفکرین

 مکتب فرانکفورت ، آرا و اندیشه های متفکرین

 در سال 1923 موسسه ای با نام موسسة پژوهش های اجتماعی به وجود آمد که این موسسه را می توان ادامه یا دنبالة موسسه ای که وابسته به دانشگاه فرانکفورت بود دانست. کار این موسسه پژوهش در اندیشه های مارکسیستی بود و به دنبال جواب در مورد این سوال که چرا جنبش های کارگری که بعد از جنگ جهانی اول ایجاد شده بودند دچار ضعف وافول شدند. این پژوهش ها کم کم به نقد فرهنگ بورژوایی و عقلانیتی که درجامعه آن زمان مطرح بود روی آوردند و همین شیوه نقد باعث شد تا از پارادایم تحلیلی مارکس فاصله بگیرند و غلبه ای جدید را در اندیشه های مارکسیستی به وجود آورند. که بعدها با نام مکتب فرانکفورت و مارکسیسم انتقادی شناخته شد. تا زمان پیروزی و به قدرت هیتلر در سال 1933 پژوهش های این موسسه زیاد رنگ و بوی مارکیستی نداشت. اما آنچه که گفته شده است این است که ، پیروزی فاشیسم به عنوان مظهری از سرمایه داری متأخر بنا به نظر اصحاب این موسسه ( مکتب فرانفکورت) خود انگیزه ای شد تا تحلیل هایی جدید به روش خاص این موسسه ارائه شود.