تمرین آرامش یابی مرحله‌ای عضلات بر اساس روش یاکوبسن

تمرین‌های آرامش مرحله‌ای عضلات یا Progressive Muskelentspannungstraining نام شیوه‌ای است که یاکوبسن، فیزیولوژیست آمریکایی، در دهه سی قرن گذشته ابداع کرده‌است و با مطرح شدن رفتاردرمانی  در دهه شصت قرن گذشته میلادی بعنوان یکی از شیوه‌های روان‌درمانی بسرعت در کار بالین در روان‌درمانی جای خود را باز کرده‌است. وجود چیزهایی مانند ترس و اضطراب باعث تغییرات زیادی در فیزیولوژی بدن انسان شده (مانند بالابردن تپش قلب، تندشدن تنفس، بالا رفتن فشار خون و بخصوص بالا رفتن تونوس فعالیت‌های عضلات و غیره) و بدن را در حالت آماده‌باش قرار می‌دهند. این چیزها را بعنوان واکنش بدن نسبت به استرس می‌ناسیم. تکرار مداوم این حالات می‌تواند سلامتی انسان را بطور جدی تهدید کند. ولی وقتی بدن در وضعیت استرس قرار می‌گیرد سیستم دیگری را فعال می‌کند تا آرامش و تعادل از دست رفته را دوباره به خود برگرداند.

این حالت را می‌توان به عملکرد یک پاندول تشبیه کرد. اگر به یک سر نخ یک گوی فلزی ببندید و سر دیگر نخ را بین دو انگشت بگیرید مشاهده می‌کنید که گوی بطور قائم بر زمین می‌ماند. حال اگر با دست دیگر ضربه‌ای به گوی بزنید تا به چپ و یا راست حرکت کند، می‌بینید که گوی پس از مدتی حرکت دوباره به حالت قائم بر زمیت برمی‌گردد. اگر استرس را آن ضربه تلقی کنیم، حرکت گوی واکنش نسبت به آن خواهد بود. حال فیزیک درونی نخ و گوی در کنار جاذبه زمین حکم می‌کند که گوی بعداز مدتی از حرکت ایستاده و به حالت تعادل برسد.

توسط این تمرین‌ها می‌توان فعالیت این سیستم آرامش دهنده را تقویت کرد و حالات لختی و آرامش عضلات را  بطور دلخواه بوجود آورد. از این راه مقاومت بدن و روان در برابر چیزهای استرس‌زا افزوده می‌شود و حالتی از آرامش پایدار بوجود می‌آید.

انجام تمرین

برای انجام این تمرین در وضعیت آرام و راحتی قرار بگیرید. این تمرین را می توانید هم بصورت درازکشیده بر پشت، و هم بصورت نشسته بر روی صندلی انجام بدهید. در هر دو صورت شرایطی را فراهم کنید که چیزی مزاحم جریان تمرین شما نشود.

آرام و طبیعی نفس بکشید و تا حد ممکن اندامتان را شل و آرام بگذارید. اگر جایی از لباس و یا کفشتان فشار می‌آورد، قبل از

ادامه نوشته

مسائل پیش روی روانشناسان جوان و مبتدی در ابتدای راه

هر روانشناس مبتدی و تازه کاری در آغاز فعالیت خود با مشکلات و موانع مشخصی مواجه می شود که در صورت آگاهی و شناخت از این مشکلات و موانع ، روند پیشرفت وی به مراتب سرعت بیشتری خواهد گرفت و همای موفقیت خیلی زودتر از موعد بر شانه هایش خواهد نشست. در این مجال به چند نمونه مهم از این موارد می پردازیم : ● اضطراب روانشناس با شروع کار درمانی و پیش از تثبیت مهارت های شغلی و شکل گیری تسلط بالا در امر مصاحبه ، تشخیص ، درمان و پیگیری های بعدی ، روانشناسان به نسبت ویژگی های فردی خود کمابیش دچار اضطراب و استرس می شوند که این اضطراب اثرات منفی خود را در مراحل مختلف درمان نشان می دهد. علل اصلی این اضطراب خصوصا در جلسه مصاحبه به شرح زیر می باشد : ▪ عدم تبحر و تجربه کافی درمانگر ▪ ترس از عدم همکاری مراجع ▪ ترس از طرح موضوعات و سوالاتی که درمانگر قادر به پاسخگویی نباشد ▪ ترس از جواب های گستاخانه و توهین مراجع ▪ اضطراب در اثر کشیده شدن بحث به صحبت های تابو و ناپسند جامه که درمانگر خود با آنها مشکل دارد. از نشانه های ظاهری اضطراب روانشناس در جلسه مصاحبه می توان به موارد زیر اشاره کرد : ▪ پرحرفی وی در جلسه ▪ قطع کردن مدام صحبت های مراجع ▪ قضاوت و تشخیص به دفعات زیاد و زودهنگام ▪ و در نهایت به رخ کشیدن اطلاعات کاری خود برای اثبات توانایی و تبحر خود به مراجع ● عدم اعتماد به نفس شغلی در مبتدی ها در بسیاری موارد یک تصور
ادامه نوشته

روانشناسی شخصیت

شخصيت» يک «مفهوم انتزاعي» است، يعني آن چيزي مثل انرژي در فيزيك است که قابل مشاهده نيست، بلکه آن از طريق ترکيب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگيزش (Motivation) ، هيجان (Emotion) و … استنباط مي‌شود. شخصيت باعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همديگر مي‌شود. اما اين تفاوتها فقط در بعضي «ويژگيها و خصوصيات» است. به عبارت ديگر افراد در خيلي از ويژگيهاي شخصيتي به همديگر شباهت دارند بنابراين شخصيت را مي‌توان از اين جهت که «چگونه مردم با هم متفاوت هستند؟» و از جهت اين که «در چه چيزي به همديگر شباهت دارند؟» مورد مطالعه قرار داد.

از طرف ديگر «شخصيت» يک موضوع پيچيده است ولي از زمانهاي قديم براي شناخت آن کوششهاي فراواني شده است که برخي از آنها «غيرعملي» ، بعضي ديگر «خرافاتي» و تعداد کمي «علمي و معتبر» هستند. اين تنوع در ديدگاهها به تفاوت در«تعريف و نگرش از انسان و ماهيت او» مربوط مي‌شود. هر جامعه براي آنکه بتواند در قالب فرهنگ معيني زندگي کرده ، ارتباط متقابل و موفقيت آميزي داشته باشد، گونه‏هاي شخصيتي خاصي را که با فرهنگش هماهنگي داشته باشد، پرورش مي‌دهد. در حالي که برخي تجربه‌ها بين همه فرهنگها مشترک است، بعيد نيست که تجربيات خاص يک فرهنگ در دسترس فرهنگ ديگر نباشد.

شخصيت از ديدگاه مردم

واژه «شخصيت» در زبان روزمره مردم معاني گوناگوني دارد. يکي از معاني آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقي يا برجسته» است که سبب تمايز و برتري فردي نسبت به افراد ديگر مي‌شود مثلا وقتي گفته نمي‌شود «او با شخصيت است» يعني «او» فردي با ويژگيهايي است که مي‌تواند افراد ديگر را با «کارآيي و جاذبه اجتماعي خود» تحت تأثير قرار دهد. در درسهايي که با عنوان «پرورش شخصيت» تبليغ و داير مي‌شود، سعي بر اين است که به افراد مهارتهاي اجتماعي بخصوصي ياد داده ، وضع ظاهر و شيوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعي در ديگران ايجاد کنند همچنين در برابر اين کلمه ، کلمه «بي‌شخصيت» قرار دارد که به معني داشتن «ويژگيهاي منفي» است که البته به هم ديگران را تحت تأثير قرار مي‌دهد، اما در جهت منفي.

در اجتماع گاهي به جاي اين کلمات از مترادف آنها «شخصيت خوب يا بد» صحبت مي‌شود که هر يک ويژگيهايي را مي‌رسانند و گاهي از کلمه شخصيت به منظور توصيف بارزترين ويژگي افراد استفاده مي‌شود مثلا وقتي گفته مي‌شود«او پرخاشگر است» يعني ويژگي و خصوصيت غالب «او» پرخاشگري است. در کنار اين موضوعات گاهي کلمه شخصيت جهت «احترام» به چهره‌هاي مشهور و صاحب صلاحيت «علمي ، اخلاقي يا سياسي» بکار مي‌رود نظير «شخصيت سياسي ، شخصيت مذهبي و شخصيت هنري و …».

شخصيت از ديدگاه روانشناسي

ديدگاه روانشناسي در مورد «شخصيت» چيزي متفاوت از ديدگاههاي «مردم و جامعه» است در روانشناسي افراد به گروههاي «با شخصيت و بي‌شخصيت» يا«شخصيت خوب و شخصيت بد» تقسيم نمي‌شوند؛ بلکه از نظر اين علم همه افراد داراي «شخصيت» هستند که بايد به صورت «علمي» مورد مطالعه قرار گيرد اين ديدگاه به«شخصيت و انسان» باعث پيدايش نظريه‌هاي متعددي از جمله : «نظريه روانكاوي كلاسيك (Classical Psychoanaly Theory) ، نظريه روانكاوي نوين (Neopsychoanalytic Theory) ، نظريه انسان گرايي (Humanistis Theory) ، نظريه شناختي (Cognitive Theory) ، نظريه يادگيري اجتماعي (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه اين گرايش از علم روانشناسي شده است.

ماهيت شخصيت و انسان

يکي از جنبه‌هاي با اهميت در «روانشناسي شخصيت» که در «نظريه‌هاي شخصيت» منعکس شده است برداشت يا تصوري است که از ماهيت «انسان و شخصيت او» ارائه شده است (يا مي‌شود). اين سوالها با ويژگي اصلي انسان ارتباط مي‌کنند و همه مردم ( شاعر، هنرمند ، فيلسوف ، تاجر ، فروشنده و …) همواره به روش به اين سوالها پاسخ مي‌دهند؛ بطوري که مي‌توانيم بازتاب همه جانبه آنها را در «کتابها ، تابلوهاي نقاشي ، و در رفتار و گفتارشان» ببينيم و روانشناسي شخصيت و نظريه پردازان اين حوزه نيز از آن مستثني نيستند. اين موضوعات را مي‌توان در جدول زير خلاصه کرد.

نقش وراثت زيستي در رشد شخصيت

وراثت به منزله مواد خام شخصيت است. اين مواد به اشکال مختلف شکل مي‌پذيرند. بعضي از هماننديهاي موجود در شخصيت و فرهنگ انسان ناشي از وراثت است، مثلا هر گروه انساني ، مجموعه نيازها و قابليتهاي زيستي مشترک و يکساني به ارث مي‌برد. اين نيازها ، شامل اكسيژن ، غذا ، آب، استراحت ، فعاليت ، خواب ، پرهيز از شرايط هولناک و اجتناب از درد و نظاير آن است.

اهميت محيط طبيعي در رشد شخصيت

محيط طبيعي نيز بر شخصيت تأثير مي‌گذارد، زيرا افراد تا حد وسيعي سطح کارآيي خود را که براي حفظ حياتش ضروري است، از محيط مي‌گیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، و در محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه می‌شوند.

رابطه فرهنگ و شخصیت

بعضی از تجربه‌های فرهنگی بین همه افراد انسانی مشترک است. از تجربه‌های اجتماعی مشترک بین اعضای یک جامعه معین ، یک صورت بندی ویژه شخصیتی پدید می‌آید که شاخص و معرف شخصیت بیشتر اعضای آن جامعه است و اصطلاحا شخصیت نمایی (Modal Personality) یا شخصیت اساسی (Basic Personality) یا رفتار اجتماعي (خوی اجتماعی) (Social Character) خوانده می‌شود. این مفاهیم به ویژگیهای فرهنگی مشترکی که همه اعضای یک جامعه در آنها سهیم‌اند، اشاره می‌کنند.

نقش تجربه گروهی در رشد شخصیت افراد

کودک نوزاد به صورت یک ارگانیسم به دنیا می‌آید. با اخذ و کسب مجموعه‌ای از نگرشها و ارزشها ، تمایلات و بیزاریها ، هدفها و مقاصد ، و یک مفهوم عمیق و ناپایدار از اینکه چه نوع شخصی است، به تدریج یک موجود انسانی مبدل می‌شود. همه این ویژگیها را از طریق فراگرد اجتماعی شدن بدست می‌آورد. این فراگرد ، یادگیری او را از حالت حیوانی به شخصیت انسانی تغییر می‌دهد. به عبارت دقیق‌تر ، هر فرد از طریق فراگرد اجتماعی شدن ، هنجارهای گروههای خود را می‌آموزد تا اینکه یک خود مشخص که او را بی‌همتا می‌سازد، پدید می‌آید. شاید بتوان گفت که تشكيل تصور خود ، مهمترین فراگرد در رشد شخصيت به شمار می‌رود.

اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت

چرا کودکانی که در یک خانواده پرورش می‌یابند، حتی اگر تجربه‌های یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوت‌اند؟ نکته مهم این است که آنان تجربه‌های یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربه‌های اجتماعی از برخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفته‌اند. تجربه هرکس بی‌همتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیق تجربه‌های روزانه کودکان یک خانواده می‌تواند گوناگونی تجربه‌های آنان را به خوبی آشکار سازد. هر كودك اولاً ، وراثت زیستی بی‌همتایی دارد که کسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بی‌همتای تجربه‌های زندگی برخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.

 

شخصیت یعنی « مجموعه‌ای از رفتار وشیوه‌های تفکر شخص در زندگی روزمره که با ویژگی های بی همتا بودن ، ثبات (پایداری) و قابلیت پیش بینی» مشخص می‌شود. از این تعریف چندین نکته قابل استنباط است.
 
بی همتایی و تفاوت : شخصیت یک فرد بی‌همتاست و در عین بعضی مشابهت‌ها ، هیچ دو شخصیت یکسان و همسان وجود ندارد.


ثبات داشتن (پایداری) : اگر چه افراد در شرایط و محیطهای گوناگون در ظاهر رفتار متضاد و مختلفی دارند، ولی در طول زمان (مثلا چندین دهه) رفتار و واکنش و همچنین شیوه تفکر آنها دارای یک در ثبات نسبی دائمی است.


قابلیت پیش بینی : با توجه کردن و مطالعه رفتار و نوع تفکر اشخاص می‌توان سبک رفتاری و تفکری افراد را با احتمال زیاد پیش بینی کرد. قابلیت پیش بینی رفتار با «ثبات در رفتار» رابطه متقابل دارد.

اختلال شخصیت چیست؟
آیا تابحال کسی را دیده‌اید که در برابر یک انتقاد ساده ، واکنش خشمگینانه شدیدی داشته باشد؟
آیا از خود پرسیده‌اید که چرا بعضی افراد انواع مختلف «خال کوبی» را روی پوست خود دارند؟
چرا بعضی افراد برای خود بعضی افراد برای خود ، خانواده و ... برنامه ریزی سختگیرانه دارند بصورتی که شرایط بحرانی هم حاضر به تغییر آن نیستند؟

شخصیت می‌تواند سازگار و یا ناسازگار باشد. «ناسازگاری» زمانی مطرح می‌شود که افراد قادر نباشند تفکر و رفتار خود را با محیط و تغییرات آن تطبیق دهند. سازگاری یا عدم سازگاری ارتباط نزدیکی با «انعطاف پذیری» دارد. یک شخصیت سالم با وجود ثبات و پایداری به میزانی از انعطاف‌پذیری بهره می‌برد. اما افراد ناسازگار در برخورد با موقعیت‌هایی که واکنش به آنها مستلزم تغییرات و تصمیمات جدید است، تفکر و رفتار انعطاف ناپذیری از خود بروز می‌دهند. بنابراین ، اختلال شخصیت یعنی «رفتارهای ناسازگار و انعطاف ناپذیر در برخورد با محیط و موقعیت ها»
 
میزان شیوع اختلال شخصیت
شیوع در جمعیت کلی
میزان شیوع اختلال شخصیت در کل جمعیت حدود 4 تا 6 درصد برآورد شده است. اگر چه در بین انواع مختلف شخصیتی تفاوتهای معنی‌دار وجود دارد برای مثال برآوردها برای اختلال پارانوئید حدود (0.5 تا 2.5 درصد) است در حالی که برای اختلال اجتنابی بین (1 تا 10 درصد) اعلام شده است.
 
شیوع در بین دو جنس
در میزان شیوع اختلال شخصیت بین دو جنس تفاوت های معنی‌دار دیده می شود برای نمونه در حالی که طبق برآوردهاا صداجتماعی واختلال وسواسی- جبری در مردان بیشتر از زنان است اختلال مرزی نمایشی و وابسته در زنان بیشتر از مردان (گاهی 2 برابر مردان) است.
 
درمان اختلال شخصیت
روان درمانی
روشی است که روانشناسان بالینی یا مشاور با استفاده از اقدامات «نیرو دارویی» اقدام به درمان اختلال می نماید و شامل انواع مختلفی است از قبیل «روانکاروی ، شناخت درمانی ، رفتار درمانی ، گروه درمانی ، آموزش مهارت های اجتماعی و... هدف از روان دمانی ، آموزش رفتارهای جدید همراه با اسجاد خودآگاهی و بینش در مراجع (دروان جو) نسبت به رفتار خود و اثر آن بر فرد و جامعه است. در درمان اختلال شخصیت اولویت با روان درمانی است.
 
درمان دارویی
در کنار روان درمانی مواقعی وجود دارد که لازم است از دارو نیز استفاده شود تا فرآیند درمان تسهیل شود. دارو درمانی زیر نظر روانپزشک اعمال می شود و میزان و تعداد مصرف را او تعیین می کند. داروهای مورد استفاده برای درمان این اختلال بطور غیر مستقیم اثر خود در اعمال می کنند. برخی از گروهها دارویی مورد استفاده عبارتند از: ضد اضطرابها ، ضد افسردگیها ، ضد جنونها.

انواع خانواده

 

روانشناسان براي انجام پژوهشي در زمينه تأثير خانواده بر ريشه شخصيت به طور معمول روابط خانوادگي را به چهار نوع تقسيم مي‌كنند.

الف. خانواده‌هاي استبدادي

در اين خانواده‌هاي استبدادي بر قدرت و احترام والدين بيش از اندازه تأكيد مي‌شود اين خانواده‌ها از حقوق خاصي برخوردار نيستند و به آرزوها و خواسته‌هاي كودكان چندان توجهي نمي‌شود. اين كودكان احساس ناامني مي‌كنند و از خود استقلال كافي ندارند و آنها در بين همبازيهاي خود محبوبيت زيادي بدست نمي‌آورند.

 

ب. خانواده‌هاي دموكراتيك

در اين خانواده‌ها هر يك از اعضاي خانواده در اجراي امور زندگي داراي حقوق و امتيازات نسبتاً يكسان و شناخته شده‌اي هستند. در اين قبيل خانواده‌ها، كودكان در اعمال و افكار خود از استقلال بيشتري برخوردارند و ساير اعضاي خانواده براي عقايد آنها احترام قايل مي‌شوند.

ج. خانواده‌هاي پذيرنده:

در برخي خانواده‌هاي پذيرنده، والدين براي كودك و احساسات او حقوق ويژه‌اي قايل هستند، تربيت او به عنوان مهمترين وظيفه خانواده محسوب مي‌شود، والدين براي تربيت او وقت زيادي صرف مي‌كنند. و اين كودكان از سازش اجتماعي بيشتر برخوردار هستند و همبازيهاي زيادي دارند با ديگران همكاري مي‌كنند و ثبات عاطفي دارند.

د. خانواده‌هاي طرد كننده

خانواده‌هايي كه از وجود اطفال خود به دلايلي استقبال نكرده و قبلاً از وجود آنها دچار ناراحتي هستند. خانواده‌هاي طرد كننده ناميده مي‌شوند. در اين خانواده‌ها والدين به فرزندان خود عقلامند نيستند، بيشتر خصوصيات منفي او را تأييد مي‌كنند. براي او وقت زيادي صرف نمي‌كنند، اين گونه كودكان در سازش با محيط دچار اختلال مي‌شوند، علاوه بر اين تمايل به بزهكاري و رفتار ضداجتماعي نيز در بين آنان بيشتر مشاهده شده است.

خانم کارن هورنای، در سال 1885 در هامبورگ آلمان متولد شد. پدرش ناخدای کشتی و مردی مذهبی و کج‌خلق بود. او از مادرش که زنی روشن‌فکر و سرزنده بود چندین سال مسن‌تر بود. مادرش این موضوع را نزد کارن فاش ساخته بود که آرزوی مرگ شوهرش را دارد، زیرا از ترس این که مبادا بی‌شوهر بماند با وی ازدواج کرده بود. کودکی هورنای، اصلا تعریفی نداشت. مادرش او را طرد می‌کرد و برادر بزرگترش را بیشتر دوست می‌داشت. به همین خاطر، کارن به پسر بودن او حسادت می‌ورزید. پدرش نیز قیافه و هوش او را پیوسته تحقیر می‌کرد و در او احساس حقارت، بی‌ارزشی و خصومت به وجود می‌آورد. این فقدان محبت پدر – مادری، چیزی را که بعدها "اضطراب اساسی" نامید در او پرورش داد که این نمود، نفوذ تجارب شخصی او بر نظریه شخصیتش می‌باشد.

  با آغاز 14 سالگی، هورنای چند بار عاشق شدن را تجربه کرد و برای رسیدن به عشق و پذیرندگی که در خانواده نداشت بسیار تلاش کرد و نشر روزنامه‌ای را آغاز کرد که آن را "سازمان بکر برای ابر باکره‌ها" نامید.

  هورنای با وجود مخالفت‌های پدرش وارد دانشکده پزشکی دانشگاه برلین شد و در سال 1913 دکتری پزشکی خود را دریافت کرد. او ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. او یک دوره طولانی آشفتگی هیجانی را پشت سر گذاشت. در این مدت او به شدت ناخشنود و افسرده بود و از ناراحتی معده رنج می‌برد. او در روابط جنسی با همسرش دچار مشکل بود و درگیر چند ماجرای عشقی شده بود. او در سال 1927 از همسرش جدا شد و تا پایان عمر برای پذیرفته شدن تلاش می‌کرد. طولانی‌ترین و گرمترین رابطه عشقی هورنای با اریک فروم روانکاو بود. وقتی این رابطه به هم ریخت او در هم شکست. برای درمان افسردگی و مشکلات جنسی‌اش تحت روان‌کاوی قرار گرفت. در طول درمان، روانکاو فرویدی‌اش به او گفت که تلاش وی برای عشق و میل شدیدش به مردان نیرومند از تمایلات ادیپی دوران کودکی او نسبت به پدر مقتدرش ناشی شده است.

  هورنای از 1914 تا 1918 در انستیتوی روان‌کاوی برلین به تحصیل در روان‌کاوی سنتی پرداخت. او در سال 1919 طبابت خصوصی‌اش را آغاز کرد و به عضویت هیأت علمی انستیتو درآمد. او مقالات زیادی درباره مسائل شخصیتی زنان نوشت و در آن‌‌ها با برخی از مفاهیم فرویدی مخالفت کرد. در سال 1932 به عنوان مدیر وابسته انستیتوی روان‌کاوی شیکاگو به ایالات متحده آمریکا رفت و ضمن اشتغال به طبابت در انستیتوی روان‌کاوی نیویورک به تدریس پرداخت اما نارضایتی فزاینده او از نظریه سنتی فرویدی او را بر آن داشت که از این گروه جدا شود. او انستیتوی روان‌کاوی آمریکا را در نیویورک تأسیس کرد و تا پایان عمر نیز بر ریاست آن باقی ماند.

  هورنای یکی از طرفداران اولیه نهضت آزادی زنان است و دیدگاه‌های او در این زمینه با دیدگاه‌های معاصر پیوندی قوی دارد. او نخستین زنی بود که در کنگره بین المللی روان‌کاوی مقاله‌ای درباره روان‌شناسی زن ارائه داد. در سال‌های دهه 1930 هورنای بین زن سنتی که هویت خود را در ازدواج و مادر شدن جستجو می‌کند و زن امروزی که از طریق حرفه به جستجوی هویت خویش می‌گردد تمایز قائل شد. او برای این که زنان دارای حق رأی باشند و بتوانند بر محدودیت‌های جامعه مردسالار غلبه کنند با تمام نیرو مبارزه کرد.

 

نظریه هورنای

  هورنای بر خلاف فروید، نقش برتر عوامل جنسی را انکار کرده و از اعتبار نظریه ادیپی او انتقاد می‌کرد. او مفهوم لیبیدو و ساختار شخصیت فرویدی را کنار گذاشت. او بیان کرد که مردان در اثر "غبطه رحم" برانگیخته می‌شوند. یعنی مردان به سبب ناتوانی‌شان در زاییدن فرزند به زنان غبطه می‌خورند. این غبطه رحم در مردان به صورت ناهشیار و از طریق رفتارهایی چون تحقیر زنان، کم بها دادن به زنان و پایین نگه داشتن پایگاه آن‌ها جلوه‌گر می‌شود. به عقیده هورنای، مردان با انکار تساوی حقوق زن و مرد و به حداقل رساندن فرصت‌های آنان برای خدمت به جامعه و پیشرفت می‌کوشند تا برتری خود را حفظ کنند و زمینه‌ساز این‌گونه رفتارهای آن‌ها احساس حقارت ناشی از غبطه رحم است.

  هورنای بر خلاف فروید، انسان را محکوم به رنج بردن و ویران‌گری نمی‌دانست. به عقیده او بشر استعداد این را دارد که قابلیت‌هایش را رشد دهد و به انسانی شایسته تبدیل شود. او در نظریه‌اش الگویی از شخصیت را مبتنی بر عوامل اجتماعی معرفی کرد که تأثیر عوامل مادرزادی در آن بسیار اندک بود. هورنای معتقد بود اگر در خانواده کودک تفاهم، احساس ایمنی، محبت، گرمی و صمیمیت وجود داشته باشد از پیدایش روان‌رنجوری پیشگیری می‌شود. در اینجا به چند مفهوم اصلی در نظریه هورنای اشاره می‌کنیم.

اضطراب اساسی

  مفهوم بنیادی نظریه هورنای "اضطراب اساسی" است که به صورت "احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومت‌گر است" تعریف می‌کنند. به عقیده وی هر چیزی که رابطه مطمئن بین کودک و والدین را مختل کند می‌تواند اضطراب ایجاد کند. بنابراین اضطراب اساسی مادرزادی نیست و تحت تأثیر عوامل محیطی و اجتماعی همچون نگرش سلطه‌گرانه، فقدان حمایت، فقدان محبت و رفتارهای متغیر می‌باشد. کودک درمانده در دنیای تهدید کننده در جستجوی امنیت خاطر است و تنها نیروی محرک رفتار انسان نیاز به سلامت، امنیت و رهایی از ترس است.

  به نظر هورنای، شخصیت می‌تواند در سراسر عمر تغییر کند و هیچ چیز در رشد کودک کلیت ندارد. او بر شیوه رفتار والدین و پرستاران با کودک در حال رشد توجه می‌کند و بیان می‌دارد که هر گونه گرایش کودک نتیجه رفتارهای اطرافیان است و همه چیز به عوامل محیطی و اجتماعی وابسته است.

 

نیازهای روان رنجوری

  اضطراب اساسی، از رابطه والدین – کودک به وجود می‌آید. هنگامی که این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط ظاهر می‌گردد کودک تعدادی از راهبردهای رفتاری را برای مقابله با احساس ناامنی و درماندگی در خود پرورش می‌دهد. اگر هر یک از این راهبردهای رفتاری به صورت بخش تثبیت شده شخصیت او درآید یک نیاز روان رنجوری یا نوروتیک نامیده می‌شود که در واقع یک شیوه دفاع در برابر اضطراب است. او نیازهای روان رنجوری را در سه طبقه دسته‌بندی کرد:

1. شخصیت تسلط‌گر: نیاز به حرکت به سوی مردم، نیاز به تأیید و محبت و نیاز به مونس غالب از مشخصه این دسته است. حرکت به سوی مردم با قبول درماندگی و کوشش برای جلب محبت دیگران میسر می‌شود.

2. شخصیت جداشده: دوری جستن از مردم، استقلال و کمال از جمله نیازهای اوست. دوری جستن از مردم مستلزم دور ماندن از دیگران و اجتناب از هرگونه موقعیت وابستگی است.

3. شخصیت پرخاش‌گر: حرکت علیه مردم، ابراز نیاز برای رسیدن به قدرت، استثمار دیگران، کسب حیثیت، برخورداری از تحسین و پیشرفت از جمله نیازهای او به شمار می‌رود. لازمه حرکت بر علیه مردم خصومت، طغیان و پرخاش‌گری است.

 

خودپنداره آرمانی

  خودپنداره آرمانی، تصویر غلطی از شخصیت آدمی را ارائه می‌دهد و مانند نقاب ناکامل و گمراه کننده‌ای است که مانع از آن می‌شود که افراد روان‌رنجور، خود واقعی‌اش را شناخته و آن را بپذیرند. روان‌رنجوران با زدن این نقاب بر چهره وجود تعارضات درونی خود را انکار کرده و خود را برتر از آن می‌بینند که واقعا هستند.

بیماری روانی

بیماری روانی چیست ؟

ناتوانی روان پزشكی به چه معنی است ؟

  بیماری روانی اصطلاحی گسترده برای توصیف تعداد زیادی از بیماریهای روان پزشكی است كه توانایی تفكر ، احساس و رفتار شخص جهت عملكرد مناسب در تكالیف روزمره زندگی را مختل می‌نمایند.

بسیاری از بیماریهای روانی در اواخر نوجوانی یا اوایل بزرگسالی یعنی مقارن با زمان ورود به دانشگاه شروع می‌گردند. بعضی از مردم فقط یك دوره واحد بیماری روانی را تجربه می‌كنند، در حالی كه عده‌ای دیگر ممكن است نشانه‌های پیشرونده‌ای راتجربه نمایند. بسیاری از بیماریهای روانی حالت دوره‌ای داشته و امروز اغلب آنها درمان پذیر هستند.

تخمین زده می‌شود (20 درصد ) مردم در دوره‌ای از زندگی خود بیماری روانی را تحربه كنند. افراد دارای بیماری روانی می‌توانند زندگی با كیفتی داشته باشند.

 چه چیز بیماری روانی نیست

دوره هایی در زندگی وجود دارد كه در آن هر شخصی ممكن است احساسهای غیر قابل كنترل ترس،  فشار، ‌افسردگی ، اضطراب و یا از دست‌دادن كنترل را داشته باشد. این دوره‌ها به شدت پریشان كننده هستند، اما آنها معادل بیماری روانی محسوب نمی‌شوند.

در بعضی موارد گفته می‌شود كه بیماری روانی همان ناتوانی هوشی است. این اصلا درست نیست . گرچه ممكن است بیماری روانی و ناتوانی هوشی همزمان وجود داشته باشند، اما هیچ ارتباطی بین این دو وجود ندارد.

بیماری روانی چیست ؟

ناتوانی روان پزشكی به چه معنی است ؟

  بیماری روانی اصطلاحی گسترده برای توصیف تعداد زیادی از بیماریهای روان پزشكی است كه توانایی تفكر ، احساس و رفتار شخص
ادامه نوشته

احساس‌های مثبت، عامل رشد و شكوفایی فردی

كمتر لحظه‌ای از زندگی ما خالی از حضور احساسات است. هر حادثه با خود احساسات خاصی را به همراه می‌آورد، چه این حادثه در دنیای خارج اتفاق بیفتد چه در دنیای درون. در یك تقسیم‌بندی كلی می‌توان احساس‌ها را به دو دسته تقسیم كرد: احساس‌های مثبت مانند شادی، رضایت‌مندی و علاقه. احساس‌های منفی مانند خشم، ترس و غم. اما براستی نقش احساسات در زندگی ما چیست؟ در این مقاله سعی می‌شود با توجه به یافته‌های نوین جامعه روانشناسی به بررسی احساس‌ها و تبیین نقش آنها در زندگی افراد بپردازیم.

در دهه 1930، از تعدادی راهبه خواسته شد در مورد زندگی شخصی خود چند خطی بنویسند. آنها به توصیف خاطرات دوران كودكی، مدارسی كه در آن درس خوانده بودند، تجارب مذهبی و مسائلی كه باعث شد به صومعه روی آورند، پرداختند. در ابتدا این یادداشت‌ها برای بررسی آینده شغلی راهبه‌ها به‌كار گرفته شد، اما نهایتاً به‌ طور كامل فراموش شدند.

پس از حدود 60 سال، آن یادداشت‌ها مجدداً مورد توجه قرار گرفتند. به این ترتیب كه سه روان‌شناس برای انجام تحقیقی آنها را از بایگانی بیرون كشیدند. در این تحقیق جدید، هر یك از این یادداشت‌ها بر اساس میزان حضور احساس‌های
ادامه نوشته

شناخت درمانی بک واضطراب

مبارزه با باورهاي غير منطقي از نظر شناخت درماني بک:

در مدل شناختي بک، نظر بر آن است که تجربه در افراد به تشکيل فرض ها، و يا طرح واره هايي درباره خويشتن و جهان مي انجامد، و اين فرض يا طرح واره ها خود در سازمان بندي ادراک و در کنترل و ارزيابي رفتار ، مورد استفاده قرار مي گيرد.

توانايي پيش بيني تجربه هاي فردي و معني بخشيدن به انها امري سودمند و در واقع ضرورتي براي کارکرد بهنجار است. اما برخي از فرض ها انعطاف ناپذير ، افراطي و مقاوم در برابر تغييرات اند و در نتيجه نا کارآمد و ناباور هستند.

وقتي فرض هاي ناکار آمد فعال شدند، افکار خود آيند منفي را بر مي انگيزند. اين افکار ممکن است تفسيرهايي از تجارب جاري باشند يا پيش بيني هايي درباره رويدادهاي آينده و يا يادآوري چيزهايي که در گذشته اتفاق افتاده است. اين افکار به نوبه خود نشانه هايي را پديد مي آورد مانند نشانه هاي رفتاري کاهش در سطح فعاليت و کناره گيري و نشانه هاي انگيزش (بي علاقگي ، رخوت) نشانه هاي هيجاني(اضطراب و احساس گناه )نشانه هاي شناختي (اشکال در تمرکز ، عدم قدرت در تصميم گيري) و نشانه هاي جسمي( بي اشتهايي و بي خوابي)

بنابراين يکي از کارهاي مهم تغيير در اين افکار ،آگاهي بر انواع خطاهاي شناختي است.

معمولا محرکات افسرده ساز با خطاهايي درپردازش اطلاعات مرتبط اند که اين زير ساز طرحواره منفي از خود را منعکس مي کند، اين خطاهاي شناختي به وسيله « بک » اينطور توصيف مي شوند.

1-      انتزاع انتخابي، يعني تاکيد بر کسب جنبه کم اهميت موقعيت و ناديده گرفتن جنبه هاي مهم.

2-      دومين خطاي شناختي بزرگ جلوه دادن و کم جلوه دادن است.

3-      تعميم افراطي

4-      شخصي سازي امور

5-      استنباط دل بخواهي

6-      تفکر همه يا هيچ

 

رويکرد درمان شناختي – رفتاري بک به اين صورت مي باشد که از طريق تشخيص و تغيير الگوه هاي فکري ايجاد کننده افسردگي و اضطراب بهبودي سريع علائم پيش مي آيد.

مهمترين مرحله در روش درماني« بک » کمک به مراجع براي شناخت افکار غلط و تصورات ناسازگارانه مولد مشکل است . پس از تشخيص افکار، يا تصورات غلط چندين روش براي اصلاح آنها در رفع مشکل درمانجو به کار بسته مي شود.

 

شيوع اضطراب امتحان

شيوع اضطراب امتحان

در مورد شيوع سني و کلاس اضطراب امتحان بايد گفت که با زياد شدن سن و بالا رفتن پايه تحصيلي اضطراب امتحان افزايش مي يابد و به نظر مي رسد اضطراب امتحان بين سنين 10 تا 12 سالگي شکل گرفته و ثبات پيدا مي کند و تا بزرگسالي ادامه مي يابد به نظر مي رسددختران بيش از پسران اضطراب امتحان را تجربه مي کنند.

تفاوت هاي جنسيتي در اضطراب به خوبي با نقش پذيري جنسيتي تبيين مي شود. زيرا در دختران، تشويق به پذيرش اضطراب و قبول آن به عنوان يک ويژگي زنانه ديده مي شود و آن را ويژگي زنانه ادراک مي کنندو يا به عبارتي پسران ياد مي گيرند که به هنگام اضطراب به طور منفعلانه تسليم شوند در حالي که پسران ، با پذيرش اضطراب دفاعي برخورد کرده ، آن را تهديدي براي احساس مردانگي خود به حساب مي آورند.

پسران مي آموزند که با اضطراب کنار امده و يا آن را انکار کنند

درمان اضطراب

درمان اضطراب:

در بعضي از موارد اضطراب بدون نياز به درگيري پزشک در اين ماجرا مي تواند درمان گردد. اين موارد اضطراب طبيعي نام دارد که طي آن اضطراب به خوبي توسط بيمار کنترل شده و برطرف مي شود مثل ترس ناشي از امتحان نهايي و يا ترس ناشي از مصاحبه . در چنين شرايطي استرس مي تواند توسط اعمال و روش هاي زير تحت کنترل درآيد:

-          صحبت با شخص مورد اعتماد

-          روش هاي ايجاد تمرکز

-          حمام گرفتن طولاني

-          استراحت در يک اتاق تاريک

ورزش هاي تنفس عميق

توهم در عشق

 

توهم در عشق:

افراد زيادی هستند که به دليل عدم تجربه و آموزش کافی هميشه آنچه را که فقط توهمی خيال پروازانه است به عنوان واقعی تعبير می کنند البته اين توهم بيشتر پديده ای رايج در ميان جوانان است. تنظيم ملاک ها مبنی بر تفاوت و تفارق عشق زيستن و عشق دورغين کار محالی نيست البته برای فردی عاشق چون او خود درگير است بلکه برای وسيله سوم شخص ناظر در همين رابطه روانشناس برجسته ويليام اشتکلا می گويد: توهم در عشق ناشی از رنجيدگی است.

سرد مزاجی خانم ها يکی از مسائل رايج است. سرد مزاجی حالتی است با خصوصيات از قبيل اغلب عصبی, مقبون, فتنه جو و بد مشرب اين حالت می تواند ريشه در علل و حوادث رخ داده در زندگی يا کشمکش های روانی باشد متأسفانه چون اکثر مردان اين موضوع را متوجه نمی شوند نمی توانند به همسران خود در اين مورد کمک کند و عشق بين آنها از بين می رود.

 

 

اظطراب از دیدگاه الیس

نظريه درمان عاطفي عقلاني (اليس)

در حالت اضطراب فرد درباره خود به ارزشيابي هاي بسيار بدبينانه منفي بافانه و اخلاقي دست مي زند و توان مقابله در مواجهه با مشکل و حل و فصل آن را از خود سلب مي کند. اليس اضطراب و اختلالات رفتاري را زاده طرز تفکر خيالي و بي معني انسان مي داند.

درمان شناختي در اين نوع درمان هدف و انتظار از روان درماني آن است که تغييرات مطلوبي در نظام اعتقادي فرد به وجود مي آورد و متعاقب آن، فرد رفتارهاي مطلوبي از خود بروز مي دهد و به نحو مناسبي عاطفه به خرج مي دهد.پس از خاتمه درمان انتظار مي رود که فرد عقايد منطقي و غير عقلاني را رها کند و به سوي تفکر منطقي و عقلاني روي آورد.

تقسیم بندی فروید از اظطراب

فرويد اضطراب را به سه دسته تقسيم مي کند:

1- اضطراب ناشي از واقعيت دنياي خارج يا اضطراب عيني که در آن منشا خطر در دنياي خارج قرار دارد و ادراک اين خطر موجب حالت رنج آور عاطفي مي شود. مانند: ترس از سگ، ترس از جنگ، ترس از ابتلاي به بيماري

2- اضطراب روان نژندي است که منشا آن ادراک خطري است که از غرايز ناشي مي شود. اضطراب روان نژندي از تعارض و کشمکش ميان نهاد و خود سرچشمه مي گيرد.

اضطراب اخلاقي که در آن منشا تهديد وجدان اخلاقي دستگاه فراخورد است. اضطراب اخلاقي به صورت احساس گناه و يا شرمساري بروز مي کند و ناشي از ادراک خطر از ناحيه وجدان اخلاقي است؛ اضطراب اخلاقي از کشمکش بين نهاد و فراخورد پديد مي آيد.

هوش هیجانی و مؤلفه های آن

هوش هیجانی و مؤلفه های آن

 دیدگاه مایر و سالووی:

مایر وسالووی اظهار می دارند گرچه برخی اوقات در کاربرد علمی لازم است که هوش هیجانی به عنوان یک سازنده واحد محسوب گردد ولیکن در بیشتر کارهای ما پیشنهاد می گردد که هوش هیجانی به 4 شاخه تقسیم شود:

1- احساس و بیان هیجانی: شامل بازشناسی و وارد نمودن اطلاعات کلامی و غیرکلامی از سیستم هیجانی می باشد. اولین شاخه هوش هیجانی با ظرفیت ملاحظه و بیان احساسات شروع می گردد و هوش هیجانی بدون قابلیت هایی که در این شاخه اول وجود دارد غیرممکن می باشد اگر هر بار که احساسات ناخوشایند به وجود می آید مردم به آن توجه نکنند در مورد احساسات معلومات بسیار اندکی بدست می آورند. احساس هیجانی شامل ثبت، توجه، معنی سازی، پیام های هیجانی است. به آن صورتی که در حالت صورت، تن صدا، یا محصولات هنری، فرهنگی بیان گردیده اند. شخصی که حالت ترس را در صورت دیگر می بیند خیلی بیشتر در مورد هیجان و افکار آن شخص می فهمد تا کسی که این علامت را از دست داده است و به آن توجه ننموده است.

2- تسهیل تفکر به وسیله هیجان: عبارتست از بکارگیری هیجان ها به عنوان تستی از جریان شناختی مانند خلاقیت و حل مسئله. شاخه دوم هوش هیجانی در مورد سهولت در فعالیت های شناختی می باشد. هیجان ترکیبی از سازمان های مختلف روانی، فیزیولوژیکی، تجربی، شناختی و انگیزشی می باشد. هیجان ها از دو طریق وارد سیستم شناختی می گردد: به عنوان احساسات شناخته شده مانند مورد کسی که فکر می کند «حالا من کمی غمگین هستم» و به عنوان شناخته های تغییرنایافته مانند وقتی یه شخص غمگین فکر می کند «من خوب نیستم» تسهیل هیجانی تفکر- شاخه دوم- متمرکز بر این موضوع است که چگونه هیجان بر روی سیستم شناختی اثر می نماید و با این ترتیب چگونه می تواند برای حل مسئله به نحو مؤثر استدلال، تصمیم گیری و کارهای خلاق به کار رود. البته شناخت می تواند به وسیله هیجان هایی از قبیل اضطراب و ترس منتقل شود. از طرف دیگر هیجان هایی می تواند در سیستم شناختی اولویت ایجاد کنند که به چیز مهمی توجه کند و به آن بپردازد. وقتی در مورد چیزی که در یک خلق معیین بهتر انجام می شود تمرکز نمایند.

همچنین هیجان ها شناخت را تغییر می دهند. هنگامی که شخص خوشحال است آن ها مثبت و وقتی غمگین است منفی می شوند. این تغییرات سیستم شناختی را وادار می نماید که چیزها از دو دیدگاه مختلف نبیند مثلاً تناوب بین شک نمودن و قبول کردن فرصت این تناوب برای تفکر تقریباً واضح می باشد هنگامی که نقطه نظر یکنمرپین شک کردن و قبول کردن تغییر می نماید فرد می تواند نقاط متعدد مثبت و مزایا را در نظر می گیرد و در نتیجه در مورد یک مسئله عمیق تر و خلاقانه بیندیشد (مایر 1986).

3- فهم یا ادراک هیجانی: شامل پردازش شناختی هیجان می باشد که عبارتست از بصیرت و معلومات به دست آمده در مورد احساسات خود و دیگران. شاخه سوم شامل درک هیجان ها می باشد.

هیجان ها یک دسته سمبول منفی را تشکیل می دهند که به طور پیچیده ای به هم مرتبط می باشند. اساسی ترین قابلیت در این سطح شامل نامگذاری هیجان ها با لغات است به طوریکه بتوان بین نمونه های لغت عاطفی تشخیص قائل شد.

کسی که بتواند هیجان ها را درک کند معانی آن ها را بفهمد و بداند آن ها چگونه با هم ترکیب می شوند و در طی زمان پیشرفته می گردند واقعاً از نعمت ظرفیت درک جنبه های مهم طبیعت انسان و روابط بین شخصی برخوردار می باشند.

4- اداره و یا تنظیم هیجانی: در نتیجه برداشت های مختلف و همچنین در اثر فشار اجتماعی برای تنظیم هیجان ها بسیاری از افراد هوش هیجانی را از ابتدا از طریق شاخه چهارم آن یعنی تنظیم هیجان ها می شناسند حتی گاهی اوقات آن را تنظیم هیجانی می نامند. آن ها امیدوارند از طریق هوش هیجانی بتوانند از هیجان های مزاحم خود خلاص شوند و یا از نفوذ آن ها در روابط انسانی جلوگیری نمایند و بیشتر امیدوارند آن ها را کنترل نمایند. اگرچه این موضوع یک نتیجه طبیعی شاخه چهارم می باشد لیکن موضوع مطلوب کنترل و تنظیم هیجان ها در تعادل آنهاست. کوشش برای کوچک سازی یا از بین بردن هیجان ها به طور کامل ممکن است هوش هیجانی را سرکوب کند. همچنین تنظیم هیجان در اشخاص دیگر کمتر امکان دارد شامل سرکوبی هیجان های دیگران باشد بلکه بیشتر در جهت بکارگیری آن هاست مانند وقتی که در مورد یک سخنران ماهر گرفته می شود مخاطبین خود را تکان می دهد. افراد از روش ها و فنون متعدد برای تنظیم خلق خود استفاده می نماید. تایر، نیومن و مکن اعتقاد دارند ورزش جسمی در بین روش هایی که در کنترل فردی می باشد تنها روش مؤثر برای تغییر خلق منفی است.

 

علائم و نشانه هاي اضطراب

علائم و نشانه هاي اضطراب:

الف- تنش حرکتي:

1-      رعشه يا پيچدگي عضلاني يا احساس لرز

2-      تنش عضلاني درد يا کوفتگي

3-      بي قراري

4-      خستگي پذيري

5-      رنگ پريدگي

ب- بيش فعالي اتونوميک:

1-      احساس تنگي نفس يا خفگي

2-      طپش قلب

3-      دست هاي سرد و مرطوب

4-      خشکي دهان

5-      احساس سرگيجه يا سبکی در سر

6-      تهوع و اسهال يا ساير ناراحتي هاي شکمي

7-      تکرر ادرار

8-      اشکال در بلع

9-      افزايش فشار خون

10-   تعريق

ج – دقت موشکافي:

1-      تشديد واکنش از جا پريدن

2-      اشکال در تمرکز به علت اضطراب

3-      تحريک پذيري

4-      اشکال در .....

ادامه نوشته

انواع خانواده از منظر روانشناسی

 

روانشناسان براي انجام پژوهشي در زمينه تأثير خانواده بر ريشه شخصيت به طور معمول روابط خانوادگي را به چهار نوع تقسيم مي‌كنند.

الف. خانواده‌هاي استبدادي

در اين خانواده‌هاي استبدادي بر قدرت و احترام والدين بيش از اندازه تأكيد مي‌شود اين خانواده‌ها از حقوق خاصي برخوردار نيستند و به آرزوها و خواسته‌هاي كودكان چندان توجهي نمي‌شود. اين كودكان احساس ناامني مي‌كنند و از خود استقلال كافي ندارند و آنها در بين همبازيهاي خود محبوبيت زيادي بدست نمي‌آورند.

 

ب. خانواده‌هاي دموكراتيك

در اين خانواده‌ها هر يك از اعضاي خانواده در اجراي امور زندگي داراي حقوق و امتيازات نسبتاً يكسان و شناخته شده‌اي هستند. در اين قبيل خانواده‌ها، كودكان در اعمال و افكار خود از استقلال بيشتري برخوردارند و ساير اعضاي خانواده براي عقايد آنها احترام قايل مي‌شوند.

ج. خانواده‌هاي پذيرنده:

در برخي خانواده‌هاي پذيرنده، والدين براي كودك و احساسات او حقوق ويژه‌اي قايل هستند، تربيت او به عنوان مهمترين وظيفه خانواده محسوب مي‌شود، والدين براي تربيت او وقت زيادي صرف مي‌كنند. و اين كودكان از سازش اجتماعي بيشتر برخوردار هستند و همبازيهاي زيادي دارند با ديگران همكاري مي‌كنند و ثبات عاطفي دارند.

د. خانواده‌هاي طرد كننده

خانواده‌هايي كه از وجود اطفال خود به دلايلي استقبال نكرده و قبلاً از وجود آنها دچار ناراحتي هستند. خانواده‌هاي طرد كننده ناميده مي‌شوند. در اين خانواده‌ها والدين به فرزندان خود عقلامند نيستند، بيشتر خصوصيات منفي او را تأييد مي‌كنند. براي او وقت زيادي صرف نمي‌كنند، اين گونه كودكان در سازش با محيط دچار اختلال مي‌شوند، علاوه بر اين تمايل به بزهكاري و رفتار ضداجتماعي نيز در بين آنان بيشتر مشاهده شده است.

بهداشت روانی از دیدگاه روانشناسان انسان گرا

مكتب انسان گرايي:

    مي توان گفت كه يكي از مشهورترين روان شناسان انسان گرا آبراهام مزلو[1] است مزلو معتقد است كه نياز هاي انسان،متناسب با نيرومندي،به پنج طبقه تقسيم مي شود به عقيده او،بهداشت رواني عبارت است از حالت كسي است كه از نظر نياز هاي بنيادي آن قدر ارضاء شده است كه مي تواندبراي خود شكوفايي انگيزه داشته باشد.

    بنابراين مفهومي كه مزلو از بهداشت رواني دارد بر رشد فرد در جهت شكوفايي تاكيد مي كند اين تمايل جنبه هماهنگي دارد وسعي مي كند برآورده شود هر عاملي كه اين نيرو را به حركت درآورد خود را درجهت بهداشت رواني وخلق نياز هاي بالاتر هدايت خواهد كرد برعكس كسي كه تمام تلاشهاي او به ارضاي نيازهاي زيستي محدود شود،رشد نخواهد يافت وبه بهداشت رواني كامل نخواهد رسيد. مزلو،براي تحقق عزت نفس وخود شكوفايي سيزده معيار باليني پيشنهاد مي كند:

1- ادراك خوب از واقعيت؛

2- پيشرفت در قبول خود،ديگران وطبيعت؛

3- پيشرفت در داشتن اراده؛

4- پيشرفتهاي نسبي در مسائل اصلي؛

5- آزاد بودن وشوق زندگي داشتن

6- خودمختاري فزايند ومقاومت در تشكيل گروهها؛

7- ابتكار داشتن در قضاوت وغني بودن در انگيزش،

8- فراواني تجربه هاي بسيار بالا؛

9- همانند سازي خوب با انسانيت؛

10- بهبود روابط با ديگران؛

11- راحتي در قبول ديگران؛

12- رشد خلاقيت؛

13- تحرك در نظام ارزش ها؛

    به نظر روان شناس انسان گرا،براي داشتن بهداشت رواني ،تا اندازه اي بايد انعطاف پذير بود با واقعيت آن قدر فاصله گرفت كه بتوان بيشترين خود مختاري (فرديت،مسئوليت) را به دست آورد اين فاصله گرفتن يا رها شدن از واقعيت به معني بي علاقگي يا طرد نيست،بلكه بيشتر،تحليل،كسب آگاهي،قبول تجربه رواني وذهني فرد است.



 

 

اضطراب امتحان

ساراسون و ديويد سون اضطراب امتحان را اينگونه تعريف کرده اند:

«اضطراب امتحان نوعي خود اشتغالي ذهني است که با خود کم انگاري و ترديد درباره توانايي هاي خود مشخص مي شود و غالبا به ارزيابي شناختي منفي، عدم تمرکز حواس واکنش هاي جسماني نامطلوب و افت عملکرد تحصيلي فرد منجر مي شود.»

منظور از اضطراب نوعي حالت هيجاني ناخوشايند و مبهم است كه با پريشاني، هراس، تپش قلب، تعريق، سردرد، بي قراري و تكرر ادرار همراه است. هنگامي كه فرد نسبت به كارآمدي، توانايي و استعداد خود در شرايط امتحان دچار نگراني و ترديد شد، مي توان از اضطراب امتحان سخن گفت. در هنگام امتحان، به ويژه امتحانات سرنوشت ساز (كنكور و امتحانات نهايي) بيشتر دانش آموزان اضطراب امتحان را تجربه مي كنند. وجود اندكي اضطراب درانسان طبيعي و مطلوب است و موجب افزايش تلاش و تكاپو مي شود، اما اگر از حد اعتدال تجاوز كند موجب كاهش پيشرفت تحصيلي خواهد شد. به عبارت ديگر يكي از دلايل اساسي افت تحصيلي،اضطراب امتحان است كه ۱۵ تا ۳۰ درصد از موارد تجديدي و مردودي را به آن نسبت مي دهند. دانش آموزي كه اضطراب امتحان دارد احساس مي كند كه ذهنش خالي شده و هر چه را كه آموخته فراموش كرده است، چنين دانش آموزي معمولابه پرسش ها پاسخ هاي بي ربط، نادرست و يا ناقص مي دهد و با افكاري نامربوط و ناخواسته در مورد پيامدهاي امتحان درگير است. 

 علل اضطراب امتحان

 علل و عوامل اضطراب امتحان در دانش آموزان بسيار مختلف و متفاوت است، اما آنها را مي توان به سه دسته كلي تقسيم كرد:

الف ـ عوامل فردي و شخصيتي دانش آموز مانند اضطراب عمومي، پايين بودن اعتماد به نفس، هوش، تمركز و به ويژه روش هاي نادرست مطالعه و انتظارات نادرست از خود.

 ب ـ عوامل آموزشگاهي و اجتماعي همچون انتظارات معلمان، رقابت، سيستم آموزشي حاكم بر مدارس، نوع درس و مدرك گرايي.

 ج ـ عوامل خانوادگي چون شيوه تربيتي والدين، انتظارات سطح بالاي والدين، جو عاطفي حاكم بر خانواده، ويژگي هاي شخصيتي والدين و طبقه اقتصادي و اجتماعي والدين. 

پيشگيري از اضطراب امتحان 

 اضطراب امتحان به ميزان زيادي قابل پيشگيري است. در اينجا به برخي از روش هاي پيشگيري از آن اشاره مي شود.

1)   ارزيابي واقع بينانه و بدون اغراق از امتحان : اگر دانش آموزان امتحان را امري عادي تلقي كنند و از قوانين و سوالات ترسانده نشوند، كمتر دچار اضطراب مي شوند.

2)   اجتناب از توجه بيش از حد به اضطراب امتحان : هر اندازه كه دانش آموزان اضطراب امتحان را بيشتر در معرض توجه قرار دهند، دلهره و نگراني آنها بيشتر خواهد شد. بهتر است به جاي توجه بيش از حد به اضطراب امتحان، به تجارب موفقيت آميز قبلي خود توجه كنند.

3)   رفتارهاي سازنده مانند مشورت و تمرين : پاسخ ها و رفتارهاي سازنده از قبيل مطالعه بيشتر، مشورت با ديگران، تمرين سوالات امتحاني قبلي و يا سوالات احتمالي فعلي مي تواند مفيد باشد.

4)   ايجاد شايستگي براي غلبه بر امتحان : بايد در دانش آموزان اين احساس ايجاد شود كه امتحان مشكلي ندارد و مي توان بر آن مسلط شد براي اين منظور مي توان موقعيت هايي مشابه امتحان واقعي ايجاد كرد تا اضطراب آنان در اثر تجربه اين موقعيت هاي بي خطر كاهش يابد.

5)   برطرف كردن محرك هاي نامطلوب :محرك هاي نامطلوبي مانند احساس گناه، ناامني وترس از گرفتن نمره پايين و هم چنين برچسب هاي منفي مانند گفتن كلمات تنبل، خرفت، كودن و. . . بايد از ذهن دانش آموزان برطرف شود.

6)   خودرهنمون بودن : دانش آموزان را بايد در طول سال هاي تحصيلي، خودرهنمون بار آورد. دانش آموزخودرهنمون، دانش آموزي است كه مي تواند خود را با دگرگوني ها و شرايط دشوار تطبيق دهد. چنين دانش آموزي چون براي حل مشكلات خود به ديگران متكي نيست احساس اعتماد به نفس كرده و كمتر دچار اضطراب مي شود.

روش هاي كنترل اضطراب 

آرميدگي:  يكي از روش هاي موثر در كنترل اضطراب روش آرميدگي است. در اين روش فرد

ادامه نوشته

 

هوش هیجانی

دو روان شناس معروف (پیتر[Patton] سالووی و جان سایر 1997) هوش هیجانی را اینگونه تعریف کردند: هوش هیجانی توانایی درک هیجانات و عواطف به منظور دستیابی و ایجاد هیجاناتی است تا ضمن کمک به تفکر بهتر بتواند به شناخت هیجانات و عواقب بپردازد. ضمناً هماهنگی لازم میان عواطف و احساسات برای ارتقاء عاطفی و هوش را فراهم آورد .

کلمن معتقد است که هوش هیجانی ظرفیت انسان را در شناخت احساسات خود و دیگران تعیین و کمک می کند تا در خود ایجاد انگیزش کرد و هیجانات خود را کنترل در روابط خود و دیگران را بر این اساس پی ریزی نمائیم. بارآن[Baron] هوش هیجانی را مجموعه ای از توانائی مهارت هایی می داند که فرد را برای سازگاری موثر با محیط و نیل به موفقیت در زندگی تجهیز می کند.

بر اساس مجموعه تعاریف بالا هوش هیجانی را می توان تشخیص، فهم و غیره.... کنترل و مدیریت هیجانات در تعاملات فردی و گروهی، سازمانی، به منظور کمک به یکدیگر در رسیدن به اهداف فردی و گروهی سازمانی تعریف نمود.

با تشکر از خانم پوریایی که این مطلب رو فرستادن